کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهاره کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهاره کاری
لغتنامه دهخدا
بهاره کاری . [ ب َ رَ / رِ کا ] (حامص مرکب ) آنچه در بهار کارند. در بهار تخم کاشتن .
-
واژههای مشابه
-
گل بهاره
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol bahāre) گل + بهاره = مربوط به بهار ، به عمل آمده در بهار ، گلِ بهاری ، گلی که در بهار می شکفد ؛ به مجاز) زیبا و با طراوت .
-
spring wood
چوب بهاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← پیشینچوب
-
spring snow
برف بهاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] برف ترِ درشت و دانهدانه، شبیه به یخ خردشدۀ آبدار که عموماً در بهار یافت میشود متـ . برف دانهدانه corn snow, granular snow
-
spring break, march break
تعطیلات بهاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] تعطیلات یکهفتهای مدارس و دانشگاههای برخی کشورها در اوایل فصل بهار که غالباً موجب فعالیت گردشگری دانشجویان میشود
-
vernalized
بهارهشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] بذری که آن را بهاره کرده باشند
-
vernalize
بهاره کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] نگه داشتن بذر در تاریکی و دمای پایین در مدتزمانی معین برای آنکه زودتر به گُل بنشیند یا میوه دهد
-
چاله بهاره
لغتنامه دهخدا
چاله بهاره . [ ل َ ب َ رَ ](اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان موگونی بخش آخوره ٔشهرستان فریدن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
بهاره،تابستانه،پاییزه،زمستانه
لهجه و گویش تهرانی
مربوط به فصول
-
جستوجو در متن
-
پائیزه کاری
لغتنامه دهخدا
پائیزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) کشت و زرع در پائیز. مقابل بهاره کاری .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...
-
چای
لغتنامه دهخدا
چای . (چینی ، اِ) معروف است و آن برگی باشد که از ختای آورند و جوشانیده مانند قهوه بخورند، منفعت بسیار دارد و مضرت شراب را دفع کند. (برهان ) (آنندراج ). معروف و مشهور است به چای و آن برگی است که از چین و ختا آورند و در آب جوشانیده مانند قهوه خورند و خ...