کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهادری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بهادری
/bahādori/
معنی
۱. دلیری؛ دلاوری.
۲. پهلوانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهادری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] bahādori ۱. دلیری؛ دلاوری.۲. پهلوانی.
-
بهادری
لغتنامه دهخدا
بهادری . [ ب َ دُ ] (حامص ) شجاعت و دلیری . (ناظم الاطباء). || جرأت و جسارت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بهادری
دیکشنری فارسی به عربی
شجاعة
-
واژههای مشابه
-
دیزج بهادری
لغتنامه دهخدا
دیزج بهادری . [ زَ ب َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 109 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
قلعه بهادری
لغتنامه دهخدا
قلعه بهادری . [ ق َ ع َ ب َ دُ ] (اِخ ) نام تیره ای از طایفه ٔ اسیری قلخانی گوران است که تابستان در کوه سیاهانه به تعلیف احشام و زراعت دیم مشغول هستند و زمستان به گرمسیر ذهاب میروند و جمعیت آنان به حدود 35 تن بالغ میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5...
-
میر بهادری
واژهنامه آزاد
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث). امیر و پادشاه و سلطان. (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دیار ...
-
جستوجو در متن
-
valiance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ولادت، دلاوری، بهادری، شجاعت
-
valiancy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حکومت، بهادری، دلاوری، شجاعت، مردانگی
-
بی جگری
لغتنامه دهخدا
بی جگری . [ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) بیمناکی . نقیض بهادری . (آنندراج ) (غیاث ).
-
gallantry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلبستگی، شجاعت، دلاوری، رشادت، زن نوازی، سلحشوری، بهادری
-
شجاعتی
لغتنامه دهخدا
شجاعتی . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (حامص ) بهادری و دلاوری . جرأت . دلیری . پردلی و تهور. (ناظم الاطباء).
-
کارطلبی
لغتنامه دهخدا
کارطلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) بهادری و جنگجوئی . (غیاث )(آنندراج ). || عمل کارطلب . جستجوی کار.
-
شجاعة
دیکشنری عربی به فارسی
لا ف دليري , خودستا , پهلوان پنبه , دلير دروغي , دليري , شجاعت , جلوه , جرات , رشادت , دلا وري , بهادري , زن نوازي