کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بهادر
/bahādor/
معنی
۱. شجاع؛ دلیر؛ دلاور.
۲. پهلوان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر ≠ جبون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهادر
فرهنگ نامها
(تلفظ: bahādor) (ترکی) (در قدیم) دلیر ، شجاع .
-
بهادر
واژگان مترادف و متضاد
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر ≠ جبون
-
بهادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] [قدیمی] bahādor ۱. شجاع؛ دلیر؛ دلاور.۲. پهلوان.
-
بهادر
فرهنگ فارسی معین
(بَ دُ) [ تر. ] (ص .) دلیر، دلاور، شجاع .
-
بهادر
لغتنامه دهخدا
بهادر. [ ب َ دُ ] (ص ) شجاع و دلیر بکمال . (برهان ). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری ). دلیر. دلاور. || قوی و پهلوان . زورمند. || سرباز. || سوار. ج ، بهادران . (ناظم الاط...
-
واژههای مشابه
-
علی بهادر
لغتنامه دهخدا
علی بهادر. [ ع َ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) (امیرشیخ ...) وی از امرای میرزا ابوالقاسم بابر بود. و در حدود سال 853 هَ . ق . از طرف میرزا بابر مأمور دفع غائله ٔ امیرهندو شد و در حدود «خبوشان » در جنگی که بین آنها رخ داد امیرهندو بدست امیر شیخ علی بهادر کشته ...
-
علی بهادر
لغتنامه دهخدا
علی بهادر. [ ع َ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) وی نخستین کس از سپاه هلاکوخان مغول بود که به باروی بغداد رفت لذا پس از زوال دولت عباسی و تسلط هلاکوخان بر بغداد، باسقاقی و نیابت حکومت بغداد به وی واگذار شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 96) (و دستورالوزراء خوندمیر...
-
غازان بهادر
لغتنامه دهخدا
غازان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) نام یکی از امراء بزرگ هلاکو. در حبیب السیر آرد: و چون این خبر (خبر بازگشتن سپاهیان هلاگو از تسخیر قلعه ٔ گردکوه ) یکی از امرای بزرگ را که مشهور بود به غازان بهادر به تأدیب شمس الملوک و استندار شهر اکیم نامزد فرمود و چو...
-
بزن بهادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. ترکی] [عامیانه] bezanbahādor دلاور؛ دلیر؛ پرزور.
-
یسوکای بهادر
لغتنامه دهخدا
یسوکای بهادر. [ ی َ ب َ دُ ] (اِخ ) نام پدر چنگیزخان مغول که رئیس و خان قبیله ٔ قیات از قبایل مغول بوده است . (از تاریخ مغول ص 15). و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 31 و 220 شود.
-
بزن بهادر
فرهنگ فارسی معین
(بِ زَ. بَ دُ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بسیار شجاع ، دلیر.
-
پیرمحمد بهادر
لغتنامه دهخدا
پیرمحمد بهادر. [ م ُ ح َم ْ م َ ب َ دُ ] (اِخ ) رجوع به پیرمحمدبن ... تیمور شود. (تاریخ گزیده ص 752).
-
تایان بهادر
لغتنامه دهخدا
تایان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) از امراء ترک و رسول امیر تیمور گورکان به نزد «زنده حشم ». رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 405 و 420 شود.
-
سبتای بهادر
لغتنامه دهخدا
سبتای بهادر. [ س ُ ب ُ ب َ دُ] (اِخ ) از اعیان امراء چنگیزخان که بایمه نوین بتعاقب سلطان محمد خوارزمشاه مأمور شدند. رجوع به تاریخ مغول ص 28، 36، 37، 39،48، 50، 52، 55، 69، 147، 148، 153 و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 79، 92، 112، 115، 117، 120، 135، ...