کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بنگی
/bangi/
معنی
معتاد به استعمال بنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بنگ) bangi معتاد به استعمال بنگ.
-
بنگی
لغتنامه دهخدا
بنگی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه بنگ خورد از عالم شرابی . (آنندراج ). آنکه بنگ خورد. آنکه بنگ کشد. آنکه عادت به کشیدن بنگ دارد : مست و بنگی را طلاق وبیع نیست همچوطفل است او معاف و معتقی است . مولوی .سخت می خندید همچون بنگیان غالب آمد خنده بر سود و زیان ...
-
واژههای مشابه
-
حسین بنگی
لغتنامه دهخدا
حسین بنگی . [ ح ُ س ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد.واقع در 4هزارگزی شمال خاوری الیگودرز کنار راه مالرو حسین آباد به شفیعآباد. ناحیه ای است واقع در جلگه .معتدل . دارای 197 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از قنات...
-
ان بنگی
لهجه و گویش تهرانی
زرد رنگ
-
گوه بنگی
لهجه و گویش تهرانی
زرد رنگ
-
جستوجو در متن
-
banghy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بنگی
-
افیونی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) تریاکی ، بنگی .
-
غلط زدن
لغتنامه دهخدا
غلط زدن . [غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلط خوردن : من آن بنگی رند صوفی وشم که دوزخ زند غلط درآتشم .ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
-
مشته
لغتنامه دهخدا
مشته . [ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) سرشته و خمیر. (فرهنگ رشیدی ) : دل شب ارده و خرمای مشته به چشم بنگی اسباب تمام است . احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به مِشتَن شود.
-
معتفی
لغتنامه دهخدا
معتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) خواهنده ٔ خیر و روزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بخشوده . عفو کرده شده : مست و بنگی را طلاق و بیع نیست همچو طفل است و معاف و معتفی است . مولوی .و رجوع به اعتفاء شود.
-
بچه باز
لغتنامه دهخدا
بچه باز. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) کسی که پسرهای امرد را دوست دارد. (فرهنگ نظام ). امردپرست . لاطی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).غلامباره . غطریف . مردی که به پسران ساده بیش از زنان خواهش دارد. (یادداشت مؤلف ). شاهدباز : ما بنگی ...
-
چرسی
لغتنامه دهخدا
چرسی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چرس . آنکه چرس کشد. معتاد به چرس . آنکس که عادت به کشیدن چرس دارد. رفیق بنگی . آنکه معتاد به کشیدن چرس است : هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی . بسحاق اطعمه (از انجمن آرا). رجوع به چ...
-
چاشت
لغتنامه دهخدا
چاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف الن...