کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنگر
لغتنامه دهخدا
بنگر. [ ب َ گ َ ] (اِ) عهد و پیمان در حاصل آوردن زمین . (ناظم الاطباء).
-
بنگر
دیکشنری فارسی به عربی
شاهد
-
جستوجو در متن
-
ملاحظات
واژهنامه آزاد
بنگر
-
شاهد
دیکشنری عربی به فارسی
ديدن , مشاهده کردن , نگاه کردن , فهميدن , مقر يا حوزه اسقفي , بنگر
-
سِی کو
لهجه و گویش گنابادی
seykw در گویش گنابادی یعنی نگه کن ، بنگر ، ببین ، دقت کن
-
هِنْگِر
لهجه و گویش گنابادی
henger در گویش گنابادی یعنی بنگر ، نگاه کن ، نظاره کن ، دید بزن
-
اشکوفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بشکوفه، بشکفه› [قدیمی] 'oškufe قی؛ استفراغ: ◻︎ بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲: ۹۰۰).
-
گردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardā گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
-
درپیمودن
لغتنامه دهخدا
درپیمودن . [ دَ پ َ / پ ِ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن : نیک بنگر به روزنامه ٔ خویش درمپیمای خار و خس به جراب .ناصرخسرو.
-
بی دیوار
لغتنامه دهخدا
بی دیوار. [ دی ](ص مرکب ) (از: بی + دیوار) که دیوار ندارد : بچشم سر یکی بنگر سحرگاه بر این دولاب بی دیوار و بی لاد.ناصرخسرو.رجوع به دیوار شود.
-
شاه سپرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] šāhesparam = شاهاسپرغم: ◻︎ بوستانافروز بنگر رسته با شاهسپرم / گر ندیدستی خط قوسُقزح بر آسمان (ازرقی: ۷۲).
-
نهاری پز
لغتنامه دهخدا
نهاری پز. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب )آنکه طعام پزد برای فروختن . (آنندراج ) : شیرین شکرفروش ما را بنگرلیلی ّ نهاری پز ما را دریاب .اشرف (از آنندراج ).
-
در مهاجر
لغتنامه دهخدا
در مهاجر. [ دَ رِم ُ ج ِ ] (اِخ ) نام دروازه ٔ قلعه دربند : دربند و سور او بین چل برج آسمانی خیز از در مهاجر تا برج فید بنگر.خاقانی .
-
برشنودن
لغتنامه دهخدا
برشنودن . [ ب َ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شنودن . شنیدن : تاچشم و گوش یافته ای بنگرتا برشنوده است گوا بینا. ناصرخسرو.و رجوع به شنیدن شود.