کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنکدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بنکدار
/bonakdār/
معنی
کسی که مواد غذایی بهویژه برنج و روغن را بهصورت عمده و زیاد میفروشد؛ عمدهفروش
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عمدهفروش ≠ خردهفروش
دیکشنری
grocer, wholesale, wholesaler
-
جستوجوی دقیق
-
بنکدار
واژگان مترادف و متضاد
عمدهفروش ≠ خردهفروش
-
بنکدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) bonakdār کسی که مواد غذایی بهویژه برنج و روغن را بهصورت عمده و زیاد میفروشد؛ عمدهفروش
-
بنکدار
فرهنگ فارسی معین
(بُ نَ) (ص فا.) عمده فروش ، کسی که جنس را به طور عمده می فروشد.
-
بنکدار
لغتنامه دهخدا
بنکدار. [ ب ُ ن َ ](نف مرکب ) کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فره...
-
بنکدار
واژهنامه آزاد
عمده فروش
-
بنکدار
واژهنامه آزاد
بنک دار کسی است که کالاهایی را بطور عمده در محلی مثل انبار یا سوله نگهداری میکند و در معرض دید عموم قرار ندارد. ولی نمونه ای از آن جنس در دفتر کار ودر معرض دید مشتری میباشد. بنکدار پس از بستن قرارداد با مشتری یک برگه (بن) در اختیار او قرار میدهد که م...
-
واژههای مشابه
-
بُنَکدار
لهجه و گویش تهرانی
عمده فروش دست دوم
-
واژههای همآوا
-
بُنَکدار
لهجه و گویش تهرانی
عمده فروش دست دوم
-
جستوجو در متن
-
wholesaler
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عمده فروش، بنکدار
-
کاظم اصفهانی
لغتنامه دهخدا
کاظم اصفهانی . [ ظِ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) (میرزا...) ولد حاجی میرزا علی از اهالی اصفهان و از معتبرین تجار است . حقاکه مشارالیه تاجر کالای قابلی است و بنکدار اهلیت و آدمیت است . از خوبیهای ذات و پاکیزگی صفات توفیق ترک دنیا یافته مدتی است که در مشهد مقدس...
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. باز...
-
بندار
لغتنامه دهخدا
بندار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) بنه دار. (فرهنگ فارسی معین ). کیسه دار. (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوافروش . (برهان ). دوافروش . داروفروش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنکدار شود. || صاحب تجمل و مکنت . (برهان ). صاحب مکنت و مایه . (...