کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند ناف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
dike 2
گوشهبند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] بندهایی از پوشال یا خاک رُس که برای جلوگیری از حرکت سریع آب در جویچهها به کار رود متـ . پَته
-
diaphragm
میانبند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک، فیزیک] دریچهای قابلتنظیم برای محدود کردن پرتوهای نور یا باریکۀ ذرات ورودی به سامانۀ فیزیکی
-
field stop
میدانبند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] دریچهای در صفحۀ کانونی یک سامانۀ اپتیکی که میدان دید را محدود میسازد
-
بند آمدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. راهبندانشدن ۲. بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن ≠ باز شدن ۳. باز ایستادن، قطع شدن، متوقفشدن، موقوف شدن ۴. از کار افتادن، از حرکتبازماندن، بیحرکت شدن
-
نمک بند
لغتنامه دهخدا
نمک بند. [ ن َ م َ ب َ ] (ن مف مرکب ) زخمی که در آن نمک انداخته بند کنند . (آنندراج ). زخمی که بر روی آن نمک پاشیده وی را ببندند. (ناظم الاطباء) : هر شب ز شور گریه ٔ اخترشمار خویش زخم گلوی صبح نمک بند کرده ایم .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
نقل بند
لغتنامه دهخدا
نقل بند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) جمعکننده ٔ قصه ها و افسانه ها. (ناظم الاطباء).
-
نی بند
لغتنامه دهخدا
نی بند. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله ...
-
نیچه بند
لغتنامه دهخدا
نیچه بند. [ ن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه نیچه می سازد و نی پیچ درست می کند. (ناظم الاطباء).
-
نیست بند
لغتنامه دهخدا
نیست بند. [ ب َ ] (ن مف مرکب ) مقابل هست بند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به هست بند شود.
-
سبیل بند
لغتنامه دهخدا
سبیل بند. [ س ِ بی ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی پارچه ای که سبیل رابر آن بندند تا شکل مخصوص گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
سپهره بند
لغتنامه دهخدا
سپهره بند. [ س ِپ ِ رَ / رِ ب َ ] (اِ مرکب ) طلسم و جادو را گویند. (برهان ). از لغات دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر و رجوع به سپهربند شود.
-
صورت بند
لغتنامه دهخدا
صورت بند. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) مصوِّر. نقاش : منظری بود بسی کشیده بلندچشم بند هزار صورت بند.میرخسرو (از آنندراج ).
-
علاقه بند
لغتنامه دهخدا
علاقه بند. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 33هزارگزی شمال باختری کرج و 16 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین . منطقه ایست کوهستانی و سردسیر دارای 72 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ برغان تأمین میشود.محصول...
-
علاقه بند
لغتنامه دهخدا
علاقه بند. [ ع ِق َ / ق ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه ابریشم بافد و رشته و غیره از ابریشم سازد. و بهندی پطوه گویند. (آنندراج ). || سازنده ٔ نوار و قیطان . (ناظم الاطباء). || کسی که ابریشم تابیده و نوار و قیطان فروشد. (ناظم الاطباء).
-
غداره بند
لغتنامه دهخدا
غداره بند. [ غ َ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه غداره به خود بندد. آنکه کتاره دارد. || مجازاً هوادار. هواخواه . حامی و طرفدار کسی یا کاری . حامی جد.