کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندگی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندگی کردن
مترادف و متضاد
۱. پرستش کردن، عبادت کردن
۲. اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن
۳. خدمت کردن، خدمتگزاری کردن ≠ خیانت کردن
۴. نوکری کردن ≠ آقایی کردن
۵. نوکر بودن ≠ ارباب بودن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندگی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرستش کردن، عبادت کردن ۲. اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن ۳. خدمت کردن، خدمتگزاری کردن ≠ خیانت کردن ۴. نوکری کردن ≠ آقایی کردن ۵. نوکر بودن ≠ ارباب بودن
-
بندگی کردن
لغتنامه دهخدا
بندگی کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َدَ ] (مص مرکب ) خدمت کردن . اطاعت کردن : یکی بندگی کردم ای شهریارکه ماند ز من در جهان یادگار. فردوسی .صد بندگی شاه ببایست کردنم ازبهر یک امید که ازوی روا شدم . ناصرخسرو.بعهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن نکرد بر لب دریا کسی ...
-
واژههای مشابه
-
شکم بندگی
لغتنامه دهخدا
شکم بندگی . [ ش ِ ک َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکم بنده . شکم خوارگی . پرخوری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکم بنده شود.
-
کاغذ بندگی
لغتنامه دهخدا
کاغذ بندگی . [ غ َ ذِ ب َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط بندگی و این مجاز است . (آنندراج ). سند بندگی . قباله ٔ بندگی : فروغ رخش مایه ٔ زندگی است مرا کاغذش کاغذ بندگی است .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
طوق بندگى
دیکشنری فارسی به عربی
ربقة العبودية
-
به بندگى كشاندن
دیکشنری فارسی به عربی
استعباد
-
خدمت و بندگی
فرهنگ گنجواژه
خدمت.
-
بندگی و عبودیت
فرهنگ گنجواژه
بندگی.
-
جستوجو در متن
-
تعبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'abbod بندگی کردن؛ به عبادت پرداختن؛ پرستش کردن.
-
thrall
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترسناک، بنده، غلام، بندگی، بنده کردن
-
thralls
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سقوط، بنده، غلام، بندگی، بنده کردن
-
enfranchise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریب دادن، ازاد کردن، از بندگی رهاندن، معاف کردن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به
-
enfranchised
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر قانونی، ازاد کردن، از بندگی رهاندن، معاف کردن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به