کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندگی
/bandegi/
معنی
۱. بنده بودن.
۲. عبادت؛ پرستش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرستش، عبودیت
۲. خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری
۳. اسارت، بردگی
۴. اطاعت، انقیاد ≠ ربوبیت
۵. آقایی
۶. آزادی، حریت
فعل
بن گذشته: بندگی کرد
بن حال: بندگی کن
دیکشنری
bondage, servitude, slavery, thraldom, thrall, thralldom, vassalage
-
جستوجوی دقیق
-
بندگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرستش، عبودیت ۲. خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری ۳. اسارت، بردگی ۴. اطاعت، انقیاد ≠ ربوبیت ۵. آقایی ۶. آزادی، حریت
-
بندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bandegi ۱. بنده بودن.۲. عبادت؛ پرستش.
-
بندگی
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ) [ په . ] (حامص .) 1 - غلامی ، بنده بودن . 2 - نوکری . 3 - عبودیت . 4 - اطاعت ، فرمانبرداری .
-
بندگی
لغتنامه دهخدا
بندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه ٔ عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است . (آنندراج ). اطاعت و انقیاد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). طاعت . عبادت . رقیت . عبودیت . مملوکیت : و گر...
-
بندگی
دیکشنری فارسی به عربی
عبودية
-
واژههای مشابه
-
بندگی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرستش کردن، عبادت کردن ۲. اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن ۳. خدمت کردن، خدمتگزاری کردن ≠ خیانت کردن ۴. نوکری کردن ≠ آقایی کردن ۵. نوکر بودن ≠ ارباب بودن
-
نیک بندگی
لغتنامه دهخدا
نیک بندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکوبندگی . به شرایط بندگی نیکو عمل کردن . بنده ٔ نیک بودن . (از فرهنگ فارسی معین ). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود : اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارد...
-
شکم بندگی
لغتنامه دهخدا
شکم بندگی . [ ش ِ ک َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکم بنده . شکم خوارگی . پرخوری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکم بنده شود.
-
کاغذ بندگی
لغتنامه دهخدا
کاغذ بندگی . [ غ َ ذِ ب َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط بندگی و این مجاز است . (آنندراج ). سند بندگی . قباله ٔ بندگی : فروغ رخش مایه ٔ زندگی است مرا کاغذش کاغذ بندگی است .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
بندگی کردن
لغتنامه دهخدا
بندگی کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َدَ ] (مص مرکب ) خدمت کردن . اطاعت کردن : یکی بندگی کردم ای شهریارکه ماند ز من در جهان یادگار. فردوسی .صد بندگی شاه ببایست کردنم ازبهر یک امید که ازوی روا شدم . ناصرخسرو.بعهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن نکرد بر لب دریا کسی ...
-
طوق بندگى
دیکشنری فارسی به عربی
ربقة العبودية
-
خط بندگی دادن
لغتنامه دهخدا
خط بندگی دادن . [ خ َطْ طِ ب َ دَ/ دِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و اظهار فرمانبرداری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خط بندگی سپردن .
-
خط بندگی سپردن
لغتنامه دهخدا
خط بندگی سپردن . [ خ َطْ طِ ب َ دَ / دِس ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و اظهار فرمانبرداری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خط بندگی دادن .
-
به بندگى كشاندن
دیکشنری فارسی به عربی
استعباد