کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندگاه
/bandgāh/
معنی
۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ بند؛ مفصل.
۲. دره.
۳. جای ساختن سد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
joint, junction
-
جستوجوی دقیق
-
بندگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bandgāh ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ بند؛ مفصل.۲. دره.۳. جای ساختن سد.
-
بندگاه
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) مفصل ، محل اتصال دو استخوان .
-
بندگاه
لغتنامه دهخدا
بندگاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) مفصل اعضاء. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مفصل و پیوندگاه . (ناظم الاطباء). فص . (دهار). وصل . مفصل : دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ،از یادداشت مؤلف )....
-
جستوجو در متن
-
مفصل
فرهنگ واژههای سره
گسترده، بند، بندگاه، پردامنه، بلند
-
بندگه
لغتنامه دهخدا
بندگه . [ ب َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بندگاه . گذرگه : که هر کشتیی کو بدین جا رسیداز این بندگه رستگاری ندید. نظامی .رجوع به بندگاه شود.
-
پیوندگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] peyvandgāh ۱. محل اتصال دو استخوان در بدن؛ بندگاه؛ بند؛ مفصل.۲. جای پیوند.
-
وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وِ / وُ ] (ع اِ) استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، یا فراهم آمدنگاه دو استخوان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندگاه . (مهذب الاسماء). ج ، اوصال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندگاه اندام . (بحرالجواهر).
-
واران
لغتنامه دهخدا
واران . (اِ) آرنج . مرفق . (ناظم الاطباء). وارن . (فرهنگ نظام ). بندگاه زیر بازو و آرنج . رجوع به وارن شود.
-
وارنج
لغتنامه دهخدا
وارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) آرنج . بندگاه میان ساعد و بازو باشد، و عربان مرفق گویند. (از برهان ).
-
بجول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بجل، پچول، بژول، پژول، وژول› (زیستشناسی) bojul استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد؛ استخوان بندگاه پا و ساق؛ شتالنگ؛ کعب.
-
ارنج
لغتنامه دهخدا
ارنج . [ اَ رَ ] (اِ) آرنج . (جهانگیری ). بندگاه ساعد و بازو. مرفق . (برهان ).
-
کعب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کعاب و کعوب] ka'b ۱. (زیستشناسی) بند استخوان؛ استخوان بندگاه پا و ساق.۲. (زیستشناسی) پاشنۀ پا؛ شتالنگ.۳. (ریاضی) ریشۀ سوم عدد.
-
آرت
لغتنامه دهخدا
آرت . [ رَ ](اِ) نام پرنده ای . || مِرفَق . آرنج . آرج .وارن . بندگاه ساعد و بازو. آرن . رونکک و بعید نیست که به این معنی مصحف آرن باشد. و رجوع به آرج شود.
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن .[ رَ ] (اِ) بندگاه میان ساعد و بازو از برون سوی یعنی جانب وحشی . آرنج . وارن . رونکک . مرفق : زمانی دست کرده جفت رخسارزمانی جفت زانوکرده آرن .آغاجی .