کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندکش
/bandkeš/
معنی
کارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگهایی است که در نمای ساختمانها به کار رفته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) bandkeš کارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگهایی است که در نمای ساختمانها به کار رفته.
-
بندکش
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ یا کِ) ( ص فا.) کارگری که پر کردن درزهای نمای ساختمان را انجام می دهد.
-
بندکش
لغتنامه دهخدا
بندکش . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره . || (اِ مرکب ) چوب یا استخوان یاعاجی...
-
واژههای مشابه
-
tie extractor
ریلبندکِش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ماشینی که ریلبندهای کهنه و معیوب را از زیر ریل بیرون میکشد متـ . تراورسکِش
-
جستوجو در متن
-
تراورسکِش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← ریلبندکِش
-
بش
لغتنامه دهخدا
بش . [ ب ُ / ب َ ](اِ) بشک . فش . پش . کاکل آدمی . (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی ، برزه ، بارز (پس گردن ) «اشتق 220». رجوع به بشن ، بشک ، فش و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود. || موی گردن و ...
-
نیفه
لغتنامه دهخدا
نیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بندکش ازار. (غیاث اللغات ) . موضع گذرانیدن بند ازار و شلوار. (برهان قاطع). جای بند گذراندن ازار وشلوار. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). آنچه ازاربند از آن گذرانند. (فرهنگ خطی ). آن موضع ازار که ازاربند ...
-
دوانیدن
لغتنامه دهخدا
دوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت مؤلف ). اعداء. ایساج . (تاج المصادربیهقی ): رکض ؛ دوانیدن ستور. (ترجمان القرآن ). تراکض ؛ ...