کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندوق
معنی
(بَ یا بُ) (اِ.) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندوق
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بُ) (اِ.) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق .
-
بندوق
لغتنامه دهخدا
بندوق .[ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) تفنگ . و این مأخوذ از بندق است که بضم اول و ثالث باشد و در عربی بمعنی غلوله باشدچون از تفنگ گلوله ٔ آهن یا سرب می اندازند، لهذا مجازاً تفنگ را گویند که آلت انداختن است . بندق نیز گفته اند. (غیاث ) (آنندراج ). بندق . تفنگ ...
-
جستوجو در متن
-
بنادیق
لغتنامه دهخدا
بنادیق . [ ب َ] (ع اِ) ج ِ بندوق ، بمعنی تفنگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به بندق و به بندوق شود.
-
شیلک
لغتنامه دهخدا
شیلک .[ ل َ ] (اِ) دهانه ٔ بندوق و تفنگ . (ناظم الاطباء).
-
افعی آتشین
لغتنامه دهخدا
افعی آتشین . [ اَ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بندوق است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
شلک
لغتنامه دهخدا
شلک .[ ش ِل ْ ل َ ] (اِ) آواز چند بندوق که یکبارگی سر دهند و این ترکی است . (آنندراج ) (از غیاث ) : شلک رعد شد و برق در آتش بازی است سایه با آن نسق و ساقی بستان ابر است .زکی ندیم (از آنندراج ).رجوع به شلیک شود.
-
قراول
لغتنامه دهخدا
قراول . [ ق َ وُ ] (ترکی ، اِ) پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء). || فوجی که پیشاپیش رود و از سیاهی و نموداری دشمن خبر دهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : در جنگ روبروی رخسار چون فرنگش خطش سیاه هندو خالی سیه قراول . محسن تأثیر (از آنندراج ). || دانه ٔ آهنی که...
-
ساچمه
لغتنامه دهخدا
ساچمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) سرب مدور ریزه که عده ای در تفنگ ریزند زدن گنجشک و مانند آن را. صاچمه .چارپاره . این کلمه ظاهراً ترکی است از سانجمه . در ترکی گلوله های خرد که در توپ و بندوق انداخته میزنند بهندی چَهَرَّه گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنند...
-
تفک
لغتنامه دهخدا
تفک . [ ت ُ ف َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس ، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (...
-
تیرکش
لغتنامه دهخدا
تیرکش . [ ک َ ] (اِ مرکب ) تیردان را گویند و ترکش مخفف آن است . (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). از تیر (سهم )+ کش = تیرکش و در ایتالیائی «تورکاسو» . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز صیدگاهی صیدی نکرده ام چه کنم دمی که تیرکشم پر...
-
جامکی
لغتنامه دهخدا
جامکی . [ م َ ] (اِ) آنچه نوکران را ازمشاهره و سالینه و نانکار و جز آن دهند. (شرفنامه ٔ منیری ). وظیفه و راتبه باشد آن را به تازی رزق نامند. (جهانگیری ). وظیفه و ماهانه ای که به خدام و چاکران بهای جامه و جیره دهند. (انجمن آرا). اجری . آنچه برای جامه ...
-
سر دادن
لغتنامه دهخدا
سر دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) جان فدا کردن . سر را تسلیم کردن : بهر عیسی جان سپارم سر دهم صد هزاران منتش بر جان نهم . مولوی . || شروع کردن : دوباره گریه را سر داد. || رها کردن و گذاشتن . (آنندراج ). گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره . (غیاث ). یله ک...
-
اسرب
لغتنامه دهخدا
اسرب . [ اُ رُ / اُ رُب ب ] (معرب ، اِ) اَبار. (الجماهر ص 258). سُرب . (مهذب الاسماء). سُرُب . اُسْرُف . آنک . (نصاب ). رصاص اسود. (ابن البیطار) (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ). ارزیز. در هند سیسا نامند. (آنندراج ). سیسا که بدان گولی بندوق سازند. (غیاث...
-
ماشه
لغتنامه دهخدا
ماشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان ). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج ). انبر...