کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندنده
/bandande/
معنی
کسی که چیزی را میبندد: ◻︎ گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای / رفتم و دیوانه شدم سلسلهبندنده شدم (مولوی۲: ۵۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bandande کسی که چیزی را میبندد: ◻︎ گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای / رفتم و دیوانه شدم سلسلهبندنده شدم (مولوی۲: ۵۴۰).
-
بندنده
لغتنامه دهخدا
بندنده . [ ب َ دَ دَ / دِ ] (نف ) بندکننده . (فرهنگ فارسی معین ). || (ن مف ) در بیت زیر ظاهراً بسته و زنجیری معنی میدهد : گفت که دیوانه نه ای ، لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
زبان بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (ص فا. اِمر.) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید.
-
محدج
لغتنامه دهخدا
محدج . [ م ُ دِ ] (ع ص ) حدج بندنده بر شتر (حدج مرکبی است زنان را مانند محفه و هودج ). (آنندراج ).
-
متخاطر
لغتنامه دهخدا
متخاطر. [ م ُت َ طِ ] (ع ص ) گرو بندنده با هم . (آنندراج ). با یکدیگر گروبسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاطر شود.
-
مستنکح
لغتنامه دهخدا
مستنکح . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) عقد زناشوئی بندنده . (از منتهی الارب ). رجوع به استنکاح شود.
-
منتحل
لغتنامه دهخدا
منتحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاق...
-
مجتبر
لغتنامه دهخدا
مجتبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) شکسته بندنده . (آنندراج ). شکسته بند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
محتصر
لغتنامه دهخدا
محتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع اِ) شیر که اسدباشد. (منتهی الارب ). || (ص ) حصار بر شتر بندنده (و حصار نوعی است از پالان شتر). (آنندراج ).
-
محتکی
لغتنامه دهخدا
محتکی ٔ. [ م ُ ت َ ک ِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتکاء. گره بندنده . (منتهی الارب ).کسی که گره می بندد. (ناظم الاطباء).
-
متشوذ
لغتنامه دهخدا
متشوذ. [ م ُ ت َ ش َوْ وِ ] (ع ص ) عمامه بر سر بندنده خویشتن را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).عمامه پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوذ شود.
-
مقتعط
لغتنامه دهخدا
مقتعط. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) عمامه بندنده بی درآوردن آن زیر زنخ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتعاط شود.
-
منتذر
لغتنامه دهخدا
منتذر. [م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) پیمان بندنده و واجب نماینده ٔ چیزی بر خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه نذر می کند و عهد می بندد. (ناظم الاطباء). رجوع به انتذار شود.
-
معتجر
لغتنامه دهخدا
معتجر. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) معجرافکننده بر سر. || دستار بی زیر حنک بندنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتجار شود.