کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندقة
لغتنامه دهخدا
بندقة. [ ب َ دَ ق َ ] (ع مص ) گلوله ساختن چیزی را. || تیز نگریستن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
بندقة
لغتنامه دهخدا
بندقة. [ ب ُ دُ ق َ ] (ع اِ) واحد بندق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گلوله ٔ خرد و سنگ مدور. (ناظم الاطباء). هر چیز مدور بزرگتر از نخود. (از بحر الجواهر) (یادداشت بخط مؤلف ). || او چیزی است که در مقعد قرار دهند، مثل شیاف . (بحر الجواهر). || وز...
-
بندقة
لغتنامه دهخدا
بندقة. [ب ُ دُ ق َ ] (اِخ ) ابن مطة. پدر قبیله ای است از یمن .(منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
بندقه
واژهنامه آزاد
بُندُق یا بُندُقه معرب فندق وهمچنین به معنای گلوله گلین یا سنگی می باشد
-
جستوجو در متن
-
جوزه
فرهنگ فارسی معین
(جَ زِ یا زَ) [ ع . جوزة ] (اِ.) 1 - واحد جوز، یک گردو. ؛ ~مطلقه : واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . ؛ ~ملکبه : واحد وزن معادل شش درخمی . ؛ ~نبطیه : واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال .
-
بنادق
لغتنامه دهخدا
بنادق . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بُندُق .گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. یکی آن بندقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز گلوله مانند : قولنج راستینی پنج نوع است یکی آنکه ثفل در روده ها خشک گردد و بنادق شود برسان پشک اشتر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )...
-
بندق
لغتنامه دهخدا
بندق . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) غلوله ٔ گلین . (غیاث ). گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی ، بنادق جمع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چیزی که او را می اندازند. (از اقرب الموارد). کمان گروهه . گروهه ٔ گلین : قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فع...
-
گلوله
لغتنامه دهخدا
گلوله . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) غلوله . قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل ، لنگه )، کردی گلور ، گولوک (گلوله )، ایضاً کردی ، کلول (لوله ، غلطیدن ، سقوط سخت ) و ایضاً کردی ، گولوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و غیره با...
-
جوزة
لغتنامه دهخدا
جوزة. [ ج َ زَ] (ع اِ) واحد جوز. (مهذب الاسماء). یکی جوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یک گردو. رجوع به جوز شود.- جوزه ٔ مطلقه ؛ واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . (رساله ٔ مقداریه ، فرهنگ ایران زمین 10:4001 ص 470) (فرهنگ فارسی ...
-
غالوک
لغتنامه دهخدا
غالوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه باشد : کمان گروهه ٔ زرین شده بچرخ هلال ستارگان همه غالوکهای سیم اندود . خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 271).و در حاشیه ٔ آن آمده : غالوک و ژواله هر چه آن چون مهره ٔ گرد کنی غالوک و ژواله خوانند - انتهی . مهره ٔ گلین باشد که...
-
زبطانة
لغتنامه دهخدا
زبطانة. [ زَ ب َ ن َ ] (ع اِ) نیزه ٔ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب ). زبطانة سبطانة است . (البستان ) (محیط المحیط). زبطانة لغتی است در سبطانة که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. ...
-
خراجی
لغتنامه دهخدا
خراجی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خراج . مالیاتی . (ناظم الاطباء). || نام سالی بوده است چون سال شمسی و سال قمری و سال اسکندری و سال جلالی . برای آنکه تطبیقی بین «سال خراجی » و «سال قمری » شود از تاریخ آل سلجوق محمدبن ابراهیم چند مثال آورده میشود: 1-...
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ / هَِ ] (معرب ، اِ) دِرهام . دِرَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فارسی معرب است . (از تاج العروس ). ده یک دینار بوده است . (از احیاء العلوم ج 4 ص 153). نام س...