کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندر
/bandar/
معنی
۱. جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن، یا بارگیری کشتیها است؛ بندرگاه.
۲. هر شهری که در کنار دریا باشد.
〈 بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتیهای سایر کشورها در آنجا آزاد است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دریاکنار، دریابار، شهرساحلی
۲. ساحل
۳. بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه
دیکشنری
haven, port
-
جستوجوی دقیق
-
بندر
واژگان مترادف و متضاد
۱. دریاکنار، دریابار، شهرساحلی ۲. ساحل ۳. بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه
-
بندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: بَنادِر] bandar ۱. جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن، یا بارگیری کشتیها است؛ بندرگاه.۲. هر شهری که در کنار دریا باشد.〈 بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتیهای سایر کشورها در آنجا آزاد...
-
port 1
بندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] پایانه و منطقهای دارای تسهیلات لازم برای پهلوگیری و تخلیه و بارگیری کشتیها
-
بندر
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) ( اِ.) محلی است در ساحل دریا یا رودخانه که محل توقف و بارگیری است ، بندرگاه ، لنگرگاه .
-
بندر
لغتنامه دهخدا
بندر. [ ب َ دَ ] (اِ) محلی باشد که قافله و تجار در آن بسیار آیند و روند. (برهان ). کنار دریا که جای بستن کشتی باشد و معنی هر شهری که بر کناره ٔ دریای محیط واقع باشد. (از غیاث ). محلی باشد که قافله و تجار بسیار بر آن صادر ووارد شود و بیشتر آن بر لب در...
-
بندر
لغتنامه دهخدا
بندر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در غرجه . (فرهنگ اسدی ) : بسی خسرو نامور پیش از اوشدستند زی بندر و ساربان .دیباجی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 161).
-
بندر
دیکشنری فارسی به عربی
ميناء
-
بندر
واژهنامه آزاد
(کرمانی) بُندَر؛ آخرین قسمت درّه که آباد باشد.
-
واژههای مشابه
-
megaport
کلانبندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بندر بسیار بزرگی که به حملونقل بارگُنجی اختصاص دارد
-
hub port
کانونبندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بندری دریایی که بهعنوان کانون یک شبکۀ حملونقل عمل میکند
-
شه بندر
لغتنامه دهخدا
شه بندر. [ ش َه ْ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) شهبندر. مخفف شاه بندر. رئیس سوداگران و بازرگانان . (ناظم الاطباء). || رئیس گمرک خانه . || بندر آزاد. || گمرک خانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بندر شود.
-
باش بندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] [قدیمی] bāšbandar رئیس بندر؛ شاهِ بندر؛ شهِ بندر.
-
port authority 1
ادارۀ بندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] تشکیلاتی متولی امور مربوط به ایمنی و حملونقل دریایی
-
dry port
پسبندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] پایانه و منطقهای در داخل خشکی که به یک یا چند بندر متصل میشود و نیازهای مناطق صنعتی و تجاری را ازطریق جاده یا راهآهن سراسری تأمین میکند