کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بندآب
/band[']āb/
معنی
بندی که در جلو آب ببندند؛ سد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندآب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] band[']āb بندی که در جلو آب ببندند؛ سد.
-
بندآب
لغتنامه دهخدا
بندآب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جزیره . (آنندراج ). || عرم . (ترجمان القرآن ). شدب و شذبه . سکر. (منتهی الارب ). || بند و مفصل . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
بنداب
دیکشنری فارسی به عربی
حانة
-
بنداب
لهجه و گویش تهرانی
سد کوچک
-
واژههای همآوا
-
بنداب
لهجه و گویش تهرانی
سد کوچک
-
جستوجو در متن
-
بیکر
لغتنامه دهخدا
بیکر. [ ] (اِ) این کلمه مرادف بندآب در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ورغ آمده است : ورغ بندآب باشد یعنی بیکر (؟).
-
مسناة
لغتنامه دهخدا
مسناة. [ م ُ س َن ْ نا ] (ع اِ) بندآب از پهلوی جوی . (دهار). بندآب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بندروغ . سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن . کناره ٔ آب . (زمخشری ). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره . (نشوء اللغة). ج ، مسنیات .
-
حباس
لغتنامه دهخدا
حباس . [ ح ِ ] (ع اِ) بندآب . || دروازه ٔ آسیا. (مهذب الاسماء).
-
آغیه
لغتنامه دهخدا
آغیه . [ ی َ ] (ع اِ) جویچه که برای آبیاری بسوی کشت آرند. || بندآب . (مهذب الاسماء). ج ، اَواغی .
-
انبثاق
لغتنامه دهخدا
انبثاق . [ اِم ْب ِ ] (ع مص ) ریهیده شدن بندآب . (مصادر زوزنی ). رهیده شدن بندآب . (از تاج المصادر بیهقی ). دریدن بندآب . (ناظم الاطباء). انبثق ؛ درید بندآب . (منتهی الارب ). انفجار. (یادداشت مؤلف ). || برآمدن و روان شدن آب . (ناظم الاطباء): انبثق ا...
-
قشاوة
لغتنامه دهخدا
قشاوة. [ ق ُ وَ ] (ع اِ) بندآب دراز بر زمین .(منتهی الارب ). بندروغ دراز و پشته ٔ دراز. (ناظم الاطباء). المسناة المستطیلة فی الارض . (اقرب الموارد).
-
عرم
لغتنامه دهخدا
عرم . [ ع َرِ ] (ع ص ) سخت و درشت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هرچه حاجز باشد میان دو چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ عَرِمة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عرمة شود. بندآب . (دهار). رودخانه و سدی که پیش آ...