کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بند
/band/
معنی
۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.
۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.
۳. گرهِ نی.
۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.
۵. فصل.
۶. ریسمان.
۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.
۸. دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب میسازند برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمینهای اطراف یا تشکیل آبشار یا جلوگیری از سیل؛ سد؛ بنداب.
۹. بستۀ کاغذ ۴۸۰ورقی یا ۵۰۰ ورقی که در کارخانه شمرده و بستهبندی شده باشد.
۱۰. علَم بزرگ.
۱۱. فصل یا فقرۀ کتاب.
۱۲. قید.
۱۳. [مجاز] حیله؛ نیرنگ.
۱۴. (بن مضارعِ بستن) = بستن
۱۵. بستهکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ماستبند.
۱۶. آنچه به چیز دیگر، بهویژه یکی از اعضای بدن، بسته میشود (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستبند، مچبند.
۱۷. بسته شدن: راهبند.
〈 بند آمدن: (مصدر لازم)
۱. بسته شدن.
۲. بسته شدن راه و مجرا.
۳. بازایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد.
〈 بند آوردن: (مصدر متعدی)
۱. بستن و جلوگیری کردن.
۲. جلو جریان چیزی را گرفتن.
〈 بند انداختن: (مصدر متعدی) کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ.
〈 بند بودن: (مصدر لازم)
۱. گیر بودن؛ گرفتار بودن.
۲. آویزان بودن.
〈 بند زدن: (مصدر متعدی) به هم چسباندن ظرفهای شکسته با بند یا بش؛ بش زدن.
〈 بند شدن: (مصدر لازم)
۱. به چیزی چسبیدن.
۲. به چیزی آویختن.
〈 بند شهریار: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
〈 بند کردن: (مصدر متعدی)
۱. در بند کردن.
۲. چسباندن.
۳. چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن.
〈 بند کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز] در بند و زندان گذرانیدن؛ در زندان بهسر بردن.
〈 بند ناف: (زیستشناسی) رشتهای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل میکند.
〈 بندوبست: [مجاز]
۱. ساختوپاخت؛ توطئه.
۲. ضبطوربط؛ ترتیب؛ انتظام.
〈 بند ورغ: [قدیمی] بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ
۲. ترک، زین
۳. بست، عقد، قید، گره، گیر
۴. پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل
۵. استخوان انگشت
۶. اتصالگاه، پیوندگاه، گرهگاه
۷. تله، دام
۸. رهن، گرو
۹. گرفتاری، مخمصه
۱۰. آز، طمع
۱۱. یک زوجگاو
۱۲. حیله
فعل
بن گذشته: بند انداخت
بن حال: بند انداز
دیکشنری
arthro-, band, belt, bind, binder, bond, cincture, clinch, clothesline, connection, connective, cord, couple, dam, fastener, fastening, fetter, gin, hinge, lace, ligature, line, links, lock, noose, paragraph, restraint, restriction, rope, sling, stay, strap, string, tie, tightrope, trammel, wall, ward, weir, yoke
-
جستوجوی دقیق
-
بند
واژگان مترادف و متضاد
۱. حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ ۲. ترک، زین ۳. بست، عقد، قید، گره، گیر ۴. پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل ۵. استخوان انگشت ۶. اتصالگاه، پیوندگاه، گرهگاه ۷. تله، دام ۸. رهن، گرو ۹. گرفتاری، مخمصه ۱۰. آز، طمع ۱۱. یک زوجگاو ۱۲. حیله
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) band = فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
-
بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند. 2 - گره . 3 - محل به هم پیوستن دو چیز. 4 - مفصل . 5 - هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح . 6 - سدی که در پیش آب بندند. 7 - حبس . 8 - نیرنگ ، فریب . 9 - عهد، پیمان .
-
بند
لغتنامه دهخدا
بند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز ...
-
بند
دیکشنری عربی به فارسی
بند , ماده
-
بند
دیکشنری فارسی به عربی
انشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعري
-
بند
واژهنامه آزاد
حیله و ترفند، فنّ در کشتی گرفتن ؛ یکی در صنعت کشتی گرفتن سر اَمد بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از اَن کشتی گرفتی.(گلستان باب اول)
-
واژههای مشابه
-
بَند
لهجه و گویش گنابادی
band در گویش گنابادی به معنای گیر کردن ، آویزان ماندن ، وابستگی به چیزی یا کسی ، بستن و پر شدن مجرا میباشد.
-
بند بند
لهجه و گویش تهرانی
اجزا بدن: بند بند تنش لرزید.
-
بند بند کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فقرة , مفصل
-
باره بند ،بهار بند
لهجه و گویش تهرانی
سر طویله
-
بند تنبان،بند تنبون،بند تمبون
لهجه و گویش تهرانی
بند شلوار
-
بند در بند قبا بافتن
لغتنامه دهخدا
بند در بند قبا بافتن . [ ب َ دَ ب َ دِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بهم پیوستن و مجتمع شدن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : بر سر کوی تو جمعندپریشانی چندبند در بند قبا بافته عریانی چند. سلیم (از آنندراج ).بند در بند قبابافتن مژگان چیست گر در این خ...