کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بناگوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بناگوش
/ba(o)nāguš/
معنی
۱. بن گوش؛ بیخ گوش؛ پشت گوش.
۲. گوشت کنار گوش گوسفند که مصرف خوراکی دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شقیقه، صدغ، نرمهگوش
۲. نیمرخ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بناگوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. شقیقه، صدغ، نرمهگوش ۲. نیمرخ
-
بناگوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ba(o)nāguš ۱. بن گوش؛ بیخ گوش؛ پشت گوش.۲. گوشت کنار گوش گوسفند که مصرف خوراکی دارد.
-
بناگوش
فرهنگ فارسی معین
( بُ ) ( اِ.)1 - نرمة گوش . 2 - پس گوش .
-
بناگوش
لغتنامه دهخدا
بناگوش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) عذار.(مجمع الفرس ) (یادداشت مرحوم دهخدا). صدغ . (تفلیسی ). شقیقه . صبح ، خورشید، مهتاب ، ماه ، زهره ، کافور، سیم ، عاج ، آئینه ، پنبه زار، گلبرگ ، سمن ، یاسمن ، برگ یاسمین ، نسرین ، از تشبیهات اوست . (آنندراج ) : آن بناگوش...
-
واژههای مشابه
-
parotid region, parotideom asseteric region, regio parotideomasseterica
ناحیۀ بناگوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای که در زیر قوس گونه و جلوی گوش قرار دارد
-
سمن بناگوش
لغتنامه دهخدا
سمن بناگوش . [ س َ م َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوش وی بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 32 شود.
-
سیم بناگوش
لغتنامه دهخدا
سیم بناگوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوش وی چون سیم سپید است . کنایه از جوان زیباکه بناگوش وی لطیف و چون سیم سپید است : می دیرینه گساریم بفرعونی جام از کف سیم بناگوشی با کف خضیب . منوچهری .شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشت...
-
سیمین بناگوش
لغتنامه دهخدا
سیمین بناگوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوشش چون سیم سپید باشد : پری پیکر نگار پرنیان پوش بتی سنگین دل سیمین بناگوش .نظامی .
-
لاله بناگوش
لغتنامه دهخدا
لاله بناگوش . [ ل َ / ل ِ ب ُ ] (ص مرکب ) از صفات نیکوان . از اسمای محبوب . (آنندراج ) : بیا ای ساقی لاله بناگوش گل خلوت نشینان قدح نوش .حکیم زلالی .
-
بناگوش کردن
لغتنامه دهخدا
بناگوش کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آنست که چون طفل متولد شود، ماماچه که آن را بتازی قابله گویند، انگشت در دهان طفل کرده و کامش برمیدارد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سق یا کام کودک برداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بردن ماماچه انگشت را در دهان...
-
داغ بناگوش
لغتنامه دهخدا
داغ بناگوش . [ ب ُ ] (ص مرکب ) که بناگوش وی داغ شده باشد. که بناگوش وی بآهن تفته داغ کرده باشند.
-
جستوجو در متن
-
صدغ
واژگان مترادف و متضاد
بناگوش، شقیقه، کلاله، گیجگاه
-
قذال
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پس سر. 2 - بناگوش .