کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بناچار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بناچار
واژگان مترادف و متضاد
قهر
-
جستوجو در متن
-
قهراً
واژگان مترادف و متضاد
۱. بناچار، بهزور، جبراً، عنفاً، ناگزیر ۲. بالطبع، طبیعتاً
-
جبراً
لغتنامه دهخدا
جبراً. [ ج َ رَن ْ ] (ع ق ) به ستم . بزور. بناچار. بناخواست . قهراً. (یادداشت مؤلف ).از روی بی اختیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : قهراً و جبراً انتزاع نمود. (حبیب السیر ص 125).
-
بالاضطرار
لغتنامه دهخدا
بالاضطرار. [ بِل ْ اِ طِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اضطرار) ناچار. بناچاری . بطور بیچارگی . بطور حاجتمندی . بطور احتیاج . مضطرانه . (ناظم الاطباء). بناچار. و رجوع به اضطرار شود.
-
ناچار و چار
لغتنامه دهخدا
ناچار و چار. [ رُ ] (ق مرکب ) خواه و ناخواه : اگر باز گردی ز راه ستورشود بید تو عود ناچار و چار. ناصرخسرو.از این بند و زندان بناچار و چارهمان کش درآورد بیرون برد. ناصرخسرو.چو من از پس دین دویدم ببایددویدن پس از من بناچار و چارش . ناصرخسرو.مبارزان را ...
-
گشته سر
لغتنامه دهخدا
گشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) قلب سرگشته . (آنندراج ). سرگردان : گرچه بسوزد دل حربه ز تاب کی دهدش چشمه ٔ خورشید آب لیک چو خورشیدبود جلوه گرذره بناچار شود گشته سر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
بضرورت
لغتنامه دهخدا
بضرورت . [ ب ِ ض َ رَ] (ق مرکب ) لابد. بناچار : بضرورت بتوان دانست که از آندو تن کدام کس را طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ). اکنون بضرورت بتوان دانست که هرکس که این درجه یافت بر وی واجب گشت که تن خود را زیر سیاست خویش دارد. (تاریخ بیهقی ). اگر کسی از...
-
چوپان
لغتنامه دهخدا
چوپان . (اِخ ) (اختاجی ) از امرای قراباغ که در حدود سال 758 هَ . ق . با سلیمان خان درافتاد و بحکومت وی گردن ننهاد. سلیمان خان بناچار به او و حاجی حسن مولائی که او هم از امرای سرکش قراباغ بود امارت داد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 171).
-
کشکینه
لغتنامه دهخدا
کشکینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نان جو و غیره . (برهان ). کشکین : حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست . افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104). || آش جو. سیار. کالجوش . (یادداشت مؤلف ) : چو آمد گه زادن او را فرازبه کشکینه ٔ ...
-
ذأم
لغتنامه دهخدا
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بد گفتن از کسی یا چیزی . || راندن کسی را. || رسوا کردن کسی را. || لا تعدم...
-
ناچار
لغتنامه دهخدا
ناچار. (ص مرکب ، ق مرکب ) تفسیر لابد است یعنی چیزی که لازم و واجب بود و بی آن میسر نشود. (برهان قاطع) (آنندراج ). برخلاف میل و رغبت . لاعلاج . لابد. مجبور. بالضرورة. ناگزیر. واجب . لازم . (ناظم الاطباء). لابد. هر آینه . (حفان ). چیزی که لازم و بی آن ...
-
گردن دادن
لغتنامه دهخدا
گردن دادن .[ گ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) اطاعت کردن . مطیع شدن . تسلیم شدن . منقاد شدن . اذعان . (منتهی الارب ) : ز مادر همه مرگ را زاده ایم بناچار گردن بدو داده ایم . فردوسی .ایا آز را داده گردن به مهردوان پیش او هر زمان تازه چهر. اسدی .همه داده گردن به ...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن صالح الحارثی . از امراء دولت مروانیه و یکی از سران سپاه بسیار دلیر بود. در هنگام قیام عباسیان در خراسان و عراق ، او والی کوفه بود و چون کار بنی عباس بالا گرفت در سال 132 هَ . ق . با مردان خود به شام رفت و در آنجا اقامت گزید تا آن زما...
-
بیرون بردن
لغتنامه دهخدا
بیرون بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برون بردن . خارج کردن . خارج ساختن . مقابل درآوردن . نقل کردن بخارج : بفرمود تا کوس بیرون برنددرفش بزرگی بهامون برند. فردوسی .ازین بند و زندان بناچار و چارهمان کش درآورد بیرون برد. ناصرخسرو.رجوع به برون بردن شود. ||...