کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنارسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنارسی
لغتنامه دهخدا
بنارسی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) پارچه های نازک زری دوزی که در شهر بنارس بافته می شود. رجوع به بنارس و بنارس زری شود.
-
واژههای مشابه
-
ناطق بنارسی
لغتنامه دهخدا
ناطق بنارسی . [ طِ ق ِ ب َ رِ ](اِخ ) قاضی لطف علی خان بنارسی . مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن آرد «از ممتازان شهر بنارس بود و در خوش بیانی حریف شعراء فارس » . او راست :بازار حسن گرم شد امشب ز داغ ماافروخت بزم لاله رخان از چراغ ما. *چشمم به خدا طاقت دیدار ند...
-
ناصر بنارسی
لغتنامه دهخدا
ناصر بنارسی . [ ص ِ رِ ب ِ رِ ] (اِخ ) محمد ناصرخان بن محمد سعیدخان طباطبائی از شاعران پارسی گوی بنارس هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «به اصلاح میرزا محمدحسن قتیل بر زمین شعر قدم توجه گذاشت ». او راست :گرمی شوق نگر کز دم تیغ فرهاددر دل سنگ هم...
-
جستوجو در متن
-
ناظم منشی
لغتنامه دهخدا
ناظم منشی . [ ظِ م ِ م ُ ] (اِخ ) ابن علی بنارسی . از شاعران پارسی گوی هندوستان است . مؤلف صبح گلشن آرد: «ناظم منشی فرزند علی بنارسی خلف شیخ روشن علی . از علوم متداوله بهره ٔ کافی داشت و به نظم فارسی توجه می گماشت » . او راست :نی بوی گل نه سیر گلستا...
-
رانه ٔ بنارس
لغتنامه دهخدا
رانه ٔ بنارس . [ ن َ ی ِ ب ِ رَ ] (اِخ ) راجه ٔ بنارس ، عوفی آرد : و هم از او شنیدم که خدمت ملک شهید قطب الدنیا و الدین سقی اﷲ ثراه رانه ٔ بنارسی که در آخر صاحب برید شده بود و بوبکر مبشر امیر حاجب هر دو قاصد من بودند رباعی گفتم ...(از لباب الالباب ص ...
-
نواب
لغتنامه دهخدا
نواب . [ ن َوْ وا ] (اِخ ) میر نواب بنارسی ، فرزند حکیم سیدعلی خان مرشدآبادی . از پارسی گویان هند است و به پارسی و اردو اشعار دارد. او راست :ما قبله جز آن ابروی خمدار نداریم با مسجد و بتخانه سروکار نداریم هر فتنه که بیدار شد از طالع ما بوداین طرفه که...
-
دبیل
لغتنامه دهخدا
دبیل . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به سند. (منتهی الارب ). شهریست از سند بر کران دریای اعظم است و جایگاه بازرگانان و از آلتهای هندوستان و دریا اندر وی بسیار افتد. (حدود العالم ). و اقلیم روم از شهرهای چین آغازد و زمین هندوان بر کوههای قامرون گذرد و بر با...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) (امیر) ابوبکر مبشر. از کسان مجدالملک بهاءالدوله علی بن احمد جامجی است . عوفی در ترجمه ٔ حال مجدالملک در لباب الالباب آرد: «و هم از او شنیدم که خدمت ملک شهید قطب الدنیا والدین سقی اﷲ ثراه رانه ٔ بنارسی که در آخر صاحب برید شده بود...