کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلکنجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلکنجک
/bolkanjak/
معنی
ویژگی هرچیز عجیب و خندهدار: ◻︎ ای صورت تو چو صورت کاونجک / هستی تو به چشم هرکسی بلکنجک (شهیدبلخی: مجمعالفرس: بلکنجک).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلکنجک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلگنجک، بولنجک، بولکنجک› [قدیمی] bolkanjak ویژگی هرچیز عجیب و خندهدار: ◻︎ ای صورت تو چو صورت کاونجک / هستی تو به چشم هرکسی بلکنجک (شهیدبلخی: مجمعالفرس: بلکنجک).
-
بلکنجک
لغتنامه دهخدا
بلکنجک . [ ب ُ ک َ ج َ ] (ص ) طرفه . (لغت فرس اسدی ). هرچیز عجیب و غریب و طرفه که دیدنش مردم را به خنده آورد. (از برهان ). بلگنجک . بولکنجک . بولنجک : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو به چشم مردمان بلکنجک . شهید.ای شاعرک بقد کاونجک بیهوده درائی و سخن ...
-
جستوجو در متن
-
بولنجک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bolanjak = بلکنجک
-
بلگنجک
لغتنامه دهخدا
بلگنجک . [ ب ُ گ َ ج َ ] (ص ) هرچیز عجیب و غریب که دیدن آن خنده آرد. (آنندراج ). بلکنجک . رجوع به بلکنجک شود.
-
بولکنجک
لغتنامه دهخدا
بولکنجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) بلکنجک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابوالکنجک و بوالکنجک و بلکنجک شود.
-
بولنجک
لغتنامه دهخدا
بولنجک . [ ل َ ج َ ] (اِ) بلکنجک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابوالکنجک و بلکنجک شود.
-
ابوالکنجک
لغتنامه دهخدا
ابوالکنجک . [ اَ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بوالکنجک و بلکنجک شود.
-
بوالفنجک
لغتنامه دهخدا
بوالفنجک . [ بُل ْ ف َ ج َ ](ص ، اِ) رجوع به بوالگنجک و بلکنجک و بلفنجک شود.
-
بوالکنجک
لغتنامه دهخدا
بوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.
-
بوالگنجک
لغتنامه دهخدا
بوالگنجک . [ بُل ْ گ ِ ج َ ] (ص ، اِ) هر چیز که آن عجیب و غریب و طرفه باشد و دیدنش خنده آورد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوالکنجک و بلکنجک شود. || طناز و عشوه گر. (ناظم الاطباء).
-
کنجک
لغتنامه دهخدا
کنجک . [ ک ُ ج َ] (ص ) هر چیز غریب و تازه و نو را گفته اند که دیدن آن مردم را خوش آید و به عربی طرفه گویند. (برهان ). بسیار بدیع که آدمی را از دیدنش خوش آید. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی تازه که دیدنش خوش آید و بلکنجک یعنی بسیار بدیع. (رشیدی ). طرفه ...
-
کاونجک
لغتنامه دهخدا
کاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان ) : شاعر که دید به قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک . ابوالمؤید.ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .زینسان که ... میخورد خرزه سیرش نکن...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (پیشوند) به معنی بسیار است مانند بلهوس (بسیارهوس ) و بلکامه ، لیکن مفرد مستعمل نشده . و بعضی گفته اند که صحیح بوالهوس و بوالکامه است و این از باب کنیت است که در محاورات عرب مستعمل به معنی ملازم شی ٔ است پس بوالهوس و بوالکامه ، کسی که ملا...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...