کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلوح
لغتنامه دهخدا
بلوح . [ ب ُ ] (ع مص ) درماندن و مانده گردیدن . (منتهی الارب ). درمانده و عاجز شدن .(از اقرب الموارد). مانده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن آب و خشک گردیدن . (منتهی الارب ).خشک شدن خاک نمگن . (تاج المصادر بیهقی ). بَلح . (از اقرب الموارد). رجوع ...
-
بلوح
لغتنامه دهخدا
بلوح .[ ب َ ] (ع ص ) چاهی که آبش خشک شده باشد. || مرد قاطع رحم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
بلوه
لغتنامه دهخدا
بلوه . [ ب َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبدلو از بخش بانه ٔ شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 155 تن . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ اصحاب و محصول آن غلات ، توتون ، گزانگبین ، قلقاف ، مازوج ، کتیرا و زغال است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
بلوه
لغتنامه دهخدا
بلوه . [ ب َ وَ / وِ ] (اِ) نامی است که در گرگان به داردوست دهند. در مینودشت (حاجیر) پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به داردوست و پاپیتال شود.
-
جستوجو در متن
-
بلح
لغتنامه دهخدا
بلح . [ ب َ ] (ع مص ) خشک شدن خاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی . || افلاس و مفلس شدن . || پنهان کردن شهادت . (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود.
-
پاچال
لغتنامه دهخدا
پاچال . (اِ مرکب ) گودالی که جولاهان وقت بافتن ، پای در آن آویزند. پاچامه : بلوح پای و بپاچال و قرقره بکره بنایژه بمکوک و بتاروپود ثیاب . خاقانی .|| گوی که استادان بقال و نانوا و آشپز در آن ایستند و چیزی فروشند. || گودالی که شیر در آن گرد کنند فروختن...
-
جبهة
لغتنامه دهخدا
جبهة. [ ج َ هََ ] (ع اِ) جبهه . پیشانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میان دو ابرو تا ناصیه . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). چکاد. (نصاب ). رخساره . (شرفنامه ٔ منیری ). سجده جای از روی . ج ، جِباه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء): الذین یکنزون...