کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلهوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلهوس
/bolhavas/
معنی
= بوالهوس
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. هوسباز، بوالهوس
۲. شهوتپرست، هوسران، هویپرست
دیکشنری
whimsical
-
جستوجوی دقیق
-
بلهوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. هوسباز، بوالهوس ۲. شهوتپرست، هوسران، هویپرست
-
بلهوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی؟. عربی] [مجاز] bolhavas = بوالهوس
-
بلهوس
فرهنگ فارسی معین
(بُ هَ وَ) [ ع . ] (ص .)پرهوس ، هوسکار.
-
بلهوس
لغتنامه دهخدا
بلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود : بلهوسی بر سر راهی رسیدجلوه کنان چارده ماهی بدید. جامی .بر چو سیم از آن چاک پیرهن ...
-
جستوجو در متن
-
پرهوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] porhavas آنکه هواوهوس بسیار دارد؛ بلهوس.
-
ریژخوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rižxuy پرهوس؛ هوسکار؛ بلهوس
-
بوالهوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: ابوالهوس] [قدیمی، مجاز] bolhavas آنکه هوس بسیار دارد؛ پرهوس. Δ در فارسی بلهوس هم نوشته میشود.
-
فانوس باز
لهجه و گویش تهرانی
شخصیت زن بلهوس در نمایش عروسکی (معشوق مبارک)
-
عشقی
لهجه و گویش تهرانی
دمدمی،بلهوس ،خوش گذران،کسی که به میلهای عجیب و غریب دچار است.
-
بل
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) bol پُر؛ بسیار؛ فراوان (در ترکیب با برخی کلمات): بُلغاک، بُلکامه، بُلهوس. Δ بعضی کلمات بلعجب و بلفضول و بلهوس را از این قبیل و ترکیب فارسی و عربی دانستهاند و بعضی دیگر آنها را بهصورت بوالعجب و بوالفضول و بوالهوس درست میدانند. در ای...
-
بلهوسی
لغتنامه دهخدا
بلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و هوس بسیار داشتن . (ناظم الاطباء).- بلهوسی کردن ؛ گذرانیدن وقت را به هوس و آرزوی بسیار. (نا...
-
دوبرجی
فرهنگ فارسی معین
(دُ بُ) (ص مر.) 1 - کبوتری که در کبوترخان مقیم نماند. 2 - کنایه از: زن بلهوس ، روسپی .
-
ده دله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] dahdele کسی که هردم دل به دیگری دهد؛ بیوفا؛ بلهوس: ◻︎ شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار دهدله (مولوی: ۱۰۷).
-
صاحب هوس
لغتنامه دهخدا
صاحب هوس . [ ح ِ هََ وَ ] (ص مرکب ) بوالهوس . بلهوس . دارای هوس . آنکه به هوای دل رود : اینجا شکری هست که چندین مگسانندیا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند.سعدی .