کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلندپرواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلندپرواز
/bolandparvāz/
معنی
۱. پرندهای که در آسمان اوج گیرد، مانند باز، عقاب، و مانندِ آن.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که آرزوی ترقی و عظمت دارد و بیش از مقام و مرتبهاش خودنمایی و خودستایی میکند؛ بلندگرای.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اوجگیر، بلندگرا، بلندیگرا
۲. اوجطلب، عظمتجو، افزونخواه، افزونطلب، بیشیطلب
۳. عظوتطلب، جاهطلب
۴. نامجو
دیکشنری
ambitious, arrogant, highflown, aspiring
-
جستوجوی دقیق
-
بلندپرواز
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوجگیر، بلندگرا، بلندیگرا ۲. اوجطلب، عظمتجو، افزونخواه، افزونطلب، بیشیطلب ۳. عظوتطلب، جاهطلب ۴. نامجو
-
بلندپرواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bolandparvāz ۱. پرندهای که در آسمان اوج گیرد، مانند باز، عقاب، و مانندِ آن.۲. [مجاز] ویژگی کسی که آرزوی ترقی و عظمت دارد و بیش از مقام و مرتبهاش خودنمایی و خودستایی میکند؛ بلندگرای.
-
بلندپرواز
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) (ص مر.) آن که آرزوی ترقی بسیار دارد.
-
بلندپرواز
لغتنامه دهخدا
بلندپرواز. [ ب ُ ل َ پ َ ] (ص مرکب ) پرنده ای که در آسمان اوج گیرد. (فرهنگ فارسی معین ) : مرغی است دلم بلندپروازاما ز قضاش دام روزی است . خاقانی .چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازندکه زیر بال همای بلندپروازند. سعدی .کجا به صید ملخ همتت فرود آیدبدین صفت که...
-
جستوجو در متن
-
longpod
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بلندپرواز
-
تیزپرواز
واژگان مترادف و متضاد
بلندپرواز، تندرو، تیزبال، تیزپر، سبکسیر
-
بلندگرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bolandgerāy ۱. کسی که خواستار بزرگی و عظمت است؛ بلندپرواز.۲. کسی که بیش از مقام و مرتبهاش خودنمایی و خودستایی میکند.
-
قلولی
لغتنامه دهخدا
قلولی . [ ق َ ل َ لا ] (ع اِ) طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویة). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بلندگرای
لغتنامه دهخدا
بلندگرای . [ ب ُ ل َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) بلندگراینده . کنایه از کسی است که میل عظمت و بزرگی کند. (برهان ) (آنندراج ). بزرگی خواه . بلندپرواز. و رجوع به بلندی گرای شود.
-
بلندپروازی
لغتنامه دهخدا
بلندپروازی . [ ب ُ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بلندپرواز. (فرهنگ فارسی معین ) : ز چرخ صید کند نسر طایر و واقععقاب همت او از بلندپروازی . سوزنی . || کنایه از لاف و گزاف و اظهار تجمل و خودنمایی و خودستایی .(ناظم الاطباء) : فریب حسن بتی را مخور که...
-
تئودورا
لغتنامه دهخدا
تئودورا. [ ت ِ ءُ دُرْ ] (اِخ ) امپراتوریس مشرق (527-548 م .) و زن ژوستینین اول . وی زنی بلندپرواز و حریص و در عین حال بااطلاع و فعال بود و تا زنده بود، روح دولت ژوستینین بشمار می آمد و در توطئه ٔ «نیکا» جسارت و خونسردی او باعث حفظ تاج و تخت ژوستینین...
-
صحیفی
لغتنامه دهخدا
صحیفی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . صادقی کتابدار در مجمعالخواص آرد: وی از مردم شیراز و شخصی مصاحب و هم زبان است . آنقدر شاعروضع و بلندپرواز است که شاعری بسیار دلیر باید تا از وضع وی نترسیده در معرض سؤال و جواب او برآید. اغلب بزرگ زادگان احمق را پیدا...
-
شاتورو
لغتنامه دهخدا
شاتورو. [ ت ُ ] (اِخ ) دوشس دو... ماری - آن دومایی - نل ؛ یکی از سوگلیهای لویی پانزدهم . در سال 1717 م . در پاریس تولد یافت وبسال 1744 م . درگذشت . زنی بود بلندپرواز و باپشتکار. در فاصله ٔ سالهای 1742 و 1744 از نفوذ فراوانی برخوردار بود. به تشویق دوک...
-
منهی
لغتنامه دهخدا
منهی . [ م ُ ] (اِخ ) میر... از اهل زواره تابع اردستان و شاگرد حاتم کاشی است . شاعری است بسیار بلندپرواز و بی حیا و گویا از استادش فقط این اوصاف بد را توانسته است بیاموزد و شعرش چنین است :آتش فروز دل نگه سحرساز تست جان رخنه رخنه از مژه های دراز تست م...