کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلندنام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلندنام
/bolandnām/
معنی
۱. نیکنام.
۲. معروف؛ مشهور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلندنام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] bolandnām ۱. نیکنام.۲. معروف؛ مشهور.
-
جستوجو در متن
-
تنوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanavvoh بلندنام شدن.
-
عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āli'(y)āvāze ۱. خوشآواز؛ خوشخوان.۲. بلندآوازه؛ بلندنام؛ نامور؛ مشهور.
-
نام درآوردن
لغتنامه دهخدا
نام درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). نام برآوردن . شهرت یافتن . بلندنام شدن . نام درکردن .
-
عالی آوازه
لغتنامه دهخدا
عالی آوازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش خوان : که دیدت بر هیچ رنگین گلی ز من عالی آوازه تر بلبلی . نظامی . || نامور. مشهور. بلندنام : نظامی بدوعالی آوازه بادبه نظمی چنین نام او تازه باد.نظامی .
-
نیم پخت
لغتنامه دهخدا
نیم پخت . [ پ ُ ](ن مف مرکب ) نیم پخته . نیم پز. رجوع به نیم پخته شود.- نیم پخت شدن ؛به کمال نرسیدن : راست کاران بلندنام شوندکجروان نیم پخت و خام شوند.سنائی .
-
نام آوردن
لغتنامه دهخدا
نام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن . به نام و شهرت رسیدن . نام آور شدن : با کفَش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام . انوری .رجوع به نام آور و نام آوری شود.- نام به ابر اندر آوردن ؛ بلندنام گشتن ...
-
تنویه
لغتنامه دهخدا
تنویه . [ ت َن ْ ] (ع مص ) بزرگوار گردانیدن و نام کسی بلند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بلندنام گردانیدن و بلند گردانیدن کسی را در سخن گفتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خواندن کسی را و بلندنام گردانیدن : نوهه و به تنویهاً. (منتهی الارب )...
-
نابه
لغتنامه دهخدا
نابه . [ ب ِه ْ ] (ع ص ) شریف . (اقرب الموارد). نام آور و گرامی . (منتهی الارب ). ج ، نُبُه ْ. (آنندراج ). بزرگوار. مشهوربه بزرگی . بلندنام . نبیه . نبه . || امر نابه ؛ کار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النابه من الامور؛ العظیم الجلیل . (معجم متن...
-
نباهة
لغتنامه دهخدا
نباهة. [ ن َ هََ ] (ع مص ) بزرگوار گردیدن . (زوزنی ). بزرگوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ گردیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). شرف یافتن . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || نام آور گردیدن . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). م...
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. [ نام ْ وَ ] (ص مرکب ) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی ، از مصدر بر: بردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). نام آور. خداوند نام و آوازه . مشهور. معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد....
-
نبه
لغتنامه دهخدا
نبه . [ ن َ ب َه ْ ] (ع مص ) یادآوری کاری را که فراموش بود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بیدارشدن از خواب . (از معجم متن اللغة) (از ناظم الاطباء).بیدار شدن . (زوزنی ). || زیرک گردیدن در کاری . (از ناظم الاطباء): نبه للامر نبهاً؛ فطن له . (...
-
طعن
لغتنامه دهخدا
طعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (دهار) : تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب .مسعودسعد. || کلان سال گردیدن...
-
تبع
لغتنامه دهخدا
تبع. [ ت َ ب َ ] (ع مص ) از پی فراشدن یا با کسی رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پی روی کردن کسی را و در پی وی رفتن . (منتهی الارب ). پیروی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تباعة. (ناظم الاطباء). دنباله روی . متاب...