کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلل
/balal/
معنی
۱. تر کردن با آب.
۲. (اسم) تری؛ نمناکی.
۳. (اسم) نم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] balal ۱. تر کردن با آب.۲. (اسم) تری؛ نمناکی.۳. (اسم) نم.
-
بلل
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تری ، نم ، نمناکی . 2 - چیز اندک . 3 - بلل مشتبه (فق .) رطوبت شبهه ناک که در زیر جامة نایم دیده شود.
-
بلل
لغتنامه دهخدا
بلل . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) تری و نمناکی . (منتهی الارب ). تری . (دهار) (از ذیل اقرب الموارد) (غیاث ). نم . ندی . نداوت . رطوبت . ندوت .- بلل شبهه ؛ در اصطلاح فقهی ، تری زیر جامه ٔ نائم که در بیداری نداند چیست . تری که مرد در جامه بیند و نداند چیست . ر...
-
بلل
لغتنامه دهخدا
بلل . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بَل ّ. بُلول . و رجوع به بل و بلول شود. || مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن . (منتهی الارب ). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی . (از اقرب الموارد از لسان ). || فاجر گرد...
-
بلل
لغتنامه دهخدا
بلل . [ ب ِ ل َ ] (ع اِ) صمغ گیاه عرفط. (ناظم الاطباء).
-
بلل
لغتنامه دهخدا
بلل . [ ب ُ ل َ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ). بذر. (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || تخم ریزی . (منتهی الارب ).
-
بلل
دیکشنری عربی به فارسی
خفه کردن , خفه شدن , تعديل کردن , ترکردن , نمدار کردن , ترشدن , مرطوب شدن
-
جستوجو در متن
-
ترکردن
دیکشنری فارسی به عربی
بلل
-
ترشدن
دیکشنری فارسی به عربی
بلل
-
مرطوب شدن
دیکشنری فارسی به عربی
بلل
-
نمدار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بلل , رطب
-
خفه شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اختناق , بلل
-
بلال
لغتنامه دهخدا
بلال . [ ب َ] (ع مص ) متحمل سختی شدن و نگون بخت گردیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلل . و رجوع به بلل شود.
-
تعدیل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بلل , عدل , کيف , معتدل , نظم