کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بلیغ. (منتهی الارب ). بَلغ و بُلغ. رجوع به بَلغ شود.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بُلغة. (منتهی الارب ). رجوع به بلغة شود.
-
بَلِّغْ
فرهنگ واژگان قرآن
برسان -تبليغ کن
-
بَلَغَ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيد
-
جستوجو در متن
-
بلقی
لغتنامه دهخدا
بلقی . [ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بَلق که از نواحی غزنه است .(از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به بلق شود.
-
تیرک،() زدن
لهجه و گویش تهرانی
فواره، فواره زدن،بارانی که سبب ایجاد بلق شود.
-
بلقة
لغتنامه دهخدا
بلقة. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی .(از اقرب الموارد). بَلَق . و رجوع به بلق شود. || (ص ) مختلف اللون و رنگارنگ . (ناظم الاطباء).
-
ستاج
لغتنامه دهخدا
ستاج . [ س َ] (اِخ ) نام جایی است : و امیر پاسی مانده از شب برداشته بود از ستاج و روی به بلق داده . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327). رجوع به استاخ و ستاخ شود.
-
جلن
لغتنامه دهخدا
جلن . [ج َ ل َ ] (ع اِ) آواز دروازه که دو مصرع داشته باشد چون یکی را باز و فراز کنند آواز جلن دهد و بانگ دیگری را هرگاه فراز کنند بَلَق نامند. (منتهی الارب ).
-
پیسگی
لغتنامه دهخدا
پیسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) حالت پیسه . پیسی . برص . لغثه . بلقه . بلق : مجوف ؛ ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ).
-
پل خمار تکین
لغتنامه دهخدا
پل خمار تکین . [ پ ُ ل ِ خ ُ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی در بلق که ناحیه ای است نزدیک غزنه و جزء زابلستان است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244 و حاشیه ٔ1).
-
بلقاء
لغتنامه دهخدا
بلقاء. [ ب َ ] (ع ص ) تأنیث أبلق . پیسه . (منتهی الارب ). آنچه درو سیاهی و سپیدی باشد. (از اقرب الموارد). ج ، بُلق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ابلق شود.
-
درب
لغتنامه دهخدا
درب . [ دَ ] (ع اِ) دروازه ٔ فراخ ازکوچه ٔ خرد. (منتهی الارب ). در بزرگ کوچه . (از اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب (ص 153) گوید: اصل «دروب » عربی نیست و عرب آنرا در معنی ابواب بکار برده است ،لذا مداخل تنگ بلاد روم را نیز دروب گفته اند؛ چون آنها بسان...
-
پروان
لغتنامه دهخدا
پروان . [ پ َرْ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک غزنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). و معرب آن فروان است . بین غزنه و بامیان و قریب به سرچشمه ٔ رودخانه لوکر در یک فرسخی این محل بین سلطان جلال الدین منکبرنی وقوتوقو از سرداران چنگیز جنگی روی داد که به فتح سلطان تمام شد ...
-
ابلق
لغتنامه دهخدا
ابلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ : خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست . منوچهری . || رنگی سفید که با آن رنگ ...