کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ل ِ ] (ع ص ) آنکه چشمانش متحیر و سرگردان باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ] (اِخ ) ناحیه ایست در غزنه از سرزمین زابلستان . (ازمعجم البلدان ) (از مراصد) : آخر در این سال فروگرفتندش به بلق ، در پل خمارتگین ، چون به غزنین می آمدیم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244). و هم چنین با شادی و نشاط می آمدند منزل بلق . (تاریخ بیه...
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ أبلق . (منتهی الارب ). رجوع به ابلق شود. || ج ِ بَلقاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بلقاء شود.
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب ُ ل ُ ] (اِ صوت ) آوازی که از افکندن جسمی در آب برآید. آوازو صوت آب در هنگام انداختن کلوخ در آن : او ز بانگ آب پر می تا عنق نشنود بیگانه جز بانگ بلق .مولوی .
-
بَلِّغْ
فرهنگ واژگان قرآن
برسان -تبليغ کن
-
بَلَغَ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيد
-
جستوجو در متن
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث بِلغ. حمقاء بلغة؛ مؤنث أحمق بِلغ. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به بَلغ یا بِلَغ شود.
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب َ غ َ ] (ع اِ) نهایت حماقت ، و گویند آن بدین معنی است که شخص احمق با حماقت خود بدانچه میخواهد دست یابد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَلغ. و رجوع به بلغ شود. || مخفف بلاغت . (غیاث ) (آنندراج ).
-
رسنده
لغتنامه دهخدا
رسنده . [ رَ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه به کسی یا چیزی برسد. ج ، رسندگان . (فرهنگ فارسی معین ). واصل . (یادداشت مؤلف ): سهم صیوب ؛ تیر رسنده . (منتهی الارب ). بالغ. بِلْغ. بَلْغ. (یادداشت مؤلف ). || لاحق . (منتهی الارب ).
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمزی در کتابت بلغةالمقابلة را. علامتی که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسید. ظاهراً بلغة صیغه ٔ ماضی مؤنث است که تای آن را در مقام علامت بجهت اختصار دراز ننویسند. (غیا...
-
متجزع
لغتنامه دهخدا
متجزع . [ م ُ ت َ ج َزْ زِ ] (ع ص ) به نیم رس رسیده (خرما). تمر متجزع ؛ بلغ الارطاب نصفه . (از اقرب الموارد).
-
اکلاء
لغتنامه دهخدا
اکلاء. [ اَ ](ع اِ) بلغ اﷲ بک اکلاء العمیر؛ به آخر عمر و درازترعمر رساند ترا خدای . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
زبا
لغتنامه دهخدا
زبا. [ زُ ] (ع اِ) پشته های بلند که سیل بدان نرسد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه . انوری .رجوع به زبی شود.
-
اطورین
لغتنامه دهخدا
اطورین . [ اَطْ وَ رَ ] (ع اِ) (به صیغه ٔ تثنیه ) دو کرانه ، یقال : بلغ فی العلم اطوریه ؛ ای اوله و آخره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . و رجوع به اَطوَرین بصورت جمع شود.
-
اشداد
لغتنامه دهخدا
اشداد. [ اِ ] (ع مص ) صاحب ستور سخت شدن . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد چنین است : اَشَدَّ؛ کان معه دابّة شدیدَة. || قوت دادن کسی را. (منتهی الارب ). || اَشَدَّ فلان ؛ بلغ الاشدّ فی عقل او سن ّ. (اقرب الموارد).