کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلغور کردن
معنی
( ~. کَ دَ) (مص ل .) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
gabble, patter
-
جستوجوی دقیق
-
بلغور کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن .
-
بلغور کردن
لغتنامه دهخدا
بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن . پله کوب کردن . جَرش . کبیده کردن . نیم کوب کردن . خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پخته ٔ گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن . گن...
-
واژههای مشابه
-
بِلْغُوْر
لهجه و گویش گنابادی
belghowr در گویش گنابادی گندم خرد شده و چند نیم شده ، نام یکی از حلیم های محلی گناباد است که با بلغور درست میشود و به حلیم بلغور معروف میباشد.
-
بَلغور خور
لهجه و گویش تهرانی
فقیر
-
خُرد و بَلغور
فرهنگ گنجواژه
خرد و خمیر.
-
ارد (معمولا غیر از ارد گندم) بلغور
دیکشنری فارسی به عربی
وجبة الطعام
-
واژههای همآوا
-
بَلغور کردن
لهجه و گویش تهرانی
ناشمرده صحبت کردن.
-
جستوجو در متن
-
پیله کو کردن
لغتنامه دهخدا
پیله کو کردن . [ ل َ / ل ِ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیم کوب کردن . پله کو کردن . نیم کوفته کردن . بلغور کردن .
-
کرکره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کرکرَة] [قدیمی] karkare کوبیدن و بلغور کردن دانههایی مانندِ ماش و باقلا در زیر دستاس.
-
کبیدن
لغتنامه دهخدا
کبیدن . [ ک ُ / ک َ دَ ] (مص ) بلغور کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
اجشاش
لغتنامه دهخدا
اجشاش . [اِ ] (ع مص ) کوفتن و شکستن . (منتهی الارب ). || کوفتن فرمودن . || کبیده [ کوبیده ] کردن گندم . (منتهی الارب ). بلغور کردن . (تاج المصادر). آرد باریک کردن . آرد کردن . خرد کردن گندم و مثل آن .
-
پله کو
لغتنامه دهخدا
پله کو. [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پله کوب . نیم کوب . پیله کوب .- پله کوپ کردن ؛نیم کوب کردن . نیم کوفته کردن . کبیده کردن . جشن . بلغور کردن .