کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلغور
/balqur/
معنی
۱. گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود؛ گندم نیمکوفته؛ دانۀ نیمکوبیده.
۲. آشی که با این گندم نیمکوفته تهیه میشود؛ افشه؛ فروشک؛ فروشه.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: بلغور کرد
بن حال: بلغور کن
دیکشنری
grits, groats, meal
-
جستوجوی دقیق
-
بلغور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برغول› balqur ۱. گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود؛ گندم نیمکوفته؛ دانۀ نیمکوبیده.۲. آشی که با این گندم نیمکوفته تهیه میشود؛ افشه؛ فروشک؛ فروشه.
-
بلغور
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بُ) ( اِ.) 1 - گندم نیم کوفته . 2 - آشی که از گندم مذکور پزند. 3 - سخنان درهم برهم . 4 - هر چیز درهم شکسته .
-
بلغور
لغتنامه دهخدا
بلغور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چولائی خانه ، بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 823 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بلغور
لغتنامه دهخدا
بلغور. [ ب ُ ] (اِ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. (برهان ) (آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. (یادداشت مرحو...
-
بلغور
دیکشنری فارسی به عربی
جص
-
واژههای مشابه
-
بِلْغُوْر
لهجه و گویش گنابادی
belghowr در گویش گنابادی گندم خرد شده و چند نیم شده ، نام یکی از حلیم های محلی گناباد است که با بلغور درست میشود و به حلیم بلغور معروف میباشد.
-
بلغور کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن .
-
بلغور کردن
لغتنامه دهخدا
بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن . پله کوب کردن . جَرش . کبیده کردن . نیم کوب کردن . خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پخته ٔ گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن . گن...
-
بَلغور خور
لهجه و گویش تهرانی
فقیر
-
بَلغور کردن
لهجه و گویش تهرانی
ناشمرده صحبت کردن.
-
خُرد و بَلغور
فرهنگ گنجواژه
خرد و خمیر.
-
ارد (معمولا غیر از ارد گندم) بلغور
دیکشنری فارسی به عربی
وجبة الطعام
-
واژههای همآوا
-
بلقور
لغتنامه دهخدا
بلقور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بلغور. (از ناظم الاطباء) رجوع به بلغور شود.