کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلعجب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلعجب
/bol'ajab/
معنی
۱. پرشگفتی؛ بسیارعجیب؛ بسیارشگفتآور.
۲. (اسم، صفت) آنکه کارهای شگفتانگیز بکند؛ شعبدهباز: ◻︎ ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدیناسعد: ۷۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلعجب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [؟. عربی] ‹بوالعجب› [قدیمی، مجاز] bol'ajab ۱. پرشگفتی؛ بسیارعجیب؛ بسیارشگفتآور.۲. (اسم، صفت) آنکه کارهای شگفتانگیز بکند؛ شعبدهباز: ◻︎ ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدیناسعد: ۷۸).
-
بلعجب
فرهنگ فارسی معین
(بُ عَ) [ ع . ] (ص مر.) = بوالعجب . ابوالعجب : پر شگفتی ، عجیب .
-
بلعجب
لغتنامه دهخدا
بلعجب . [ ب ُ ع َ ج َ ] (ص مرکب ) پرشگفتی . عجیب . (فرهنگ فارسی معین ).بوالعجب . ابوالعجب . غریب . مورداعجاب . مورد تفخیم . و رجوع به بُل شود : تو صورت نیستی معنی طلب کن نظر در جسم و جان بلعجب کن . ناصرخسرو.گم کرده سر رشته ٔ تدبیر دلم بازدر طره سرگم ...
-
واژههای مشابه
-
بلعجب بازی
لغتنامه دهخدا
بلعجب بازی . [ ب ُع َ ج َ ] (حامص مرکب ) شعبده بازی . مشعبدی . بلعجبی . حقه بازی : از بلعجب بازی فلک جافی ای بسا امیدها که وافی نشد. (جهانگشای جوینی ). او از حال مرد بی خبر و از بلعجب بازی گردون غافل . (جهانگشای جوینی ).
-
بلعجب وار
لغتنامه دهخدا
بلعجب وار. [ب ُ ع َ ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مشعبدوار : نماید چند بازی بلعجب وارپس آنگه نه طرب ماند نه تیمار.(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
ابوالعجب
لغتنامه دهخدا
ابوالعجب . [ اَ بُل ْ ع َ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند شگفتی . (قاضی محمد دهار). مشعوذی . (اساس البلاغه ٔ زمخشری ). مشعبد. حقه باز. تردست . چشمبند. بوالعجب . بُلعجب . و منصور ابوالعجب یکی از آنان است که برای معتمد خلیفه بازی کرده و ابن الندیم ص...
-
بل
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) bol پُر؛ بسیار؛ فراوان (در ترکیب با برخی کلمات): بُلغاک، بُلکامه، بُلهوس. Δ بعضی کلمات بلعجب و بلفضول و بلهوس را از این قبیل و ترکیب فارسی و عربی دانستهاند و بعضی دیگر آنها را بهصورت بوالعجب و بوالفضول و بوالهوس درست میدانند. در ای...
-
بوالعجب گوی
لغتنامه دهخدا
بوالعجب گوی . [ بُل ْ ع َ ج َ ] (نف مرکب ) سخت شگفت انگیزگوینده . عجیب گوی : یکی گوش کودک بمالید سخت که ای بوالعجب گوی برگشته بخت . سعدی .رجوع به بلعجب گوی شود.
-
بل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و معنای بسیاری و فراوانی می دهد، مانند بُلکامه : یعنی بسیار هوس . 2 - در آغاز اسامی خاص می آید مانند: بلحسن = بوالحسن = ابوالحسن . یا در اول اسماء معنی عربی می آید مانند: بلعجب = ابوالعجب یا بلهوس = ...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی زبانان مخفف ابوالَ .... است ، چون : بلقاسم ، ابوالقاسم . بلحسن ، ابوالحسن ، و بودن بل در بلهوس و بلفضول و غیره از این «بل » بعید نمی نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف بوالَ ... عربی = ابوالَ ... در آغاز اعلام ...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (پیشوند) به معنی بسیار است مانند بلهوس (بسیارهوس ) و بلکامه ، لیکن مفرد مستعمل نشده . و بعضی گفته اند که صحیح بوالهوس و بوالکامه است و این از باب کنیت است که در محاورات عرب مستعمل به معنی ملازم شی ٔ است پس بوالهوس و بوالکامه ، کسی که ملا...
-
بلعجبی
لغتنامه دهخدا
بلعجبی . [ ب ُ ع َ ج َ ] (حامص مرکب ) شعبده . مشعبدی . بلعجب بازی : چنانکه عادت بلعجبی خوبان است در طارم فراز کرد. (سندبادنامه ص 182). چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشتند و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50).تو بدین کوتهی و مختصری این همه کبر و...
-
نبی
لغتنامه دهخدا
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ](اِخ ) پیغمبر اسلام . حضرت محمدبن عبداﷲ : محمد بدو [ به کشتی ] اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی . فردوسی .نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه . فردوسی .اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای . ...