کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلسک
/balask/
معنی
= پرستو
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) balask = پرستو
-
بلسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bolosk = بلشک
-
بلسک
فرهنگ فارسی معین
(بِ لِ یا بُ لُ) ( اِ.) 1 - سیخ آهنی که یک سر آن پهن باشد برای جدا کردن نان از تنور. 2 - سیخ کباب .
-
بلسک
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ) (اِ.) = بلشک : پرستو.
-
بلسک
لغتنامه دهخدا
بلسک . [ ب َ س َ / ب ِ س ِ ] (ع اِ) گیاهی است که چون در جامه خلد به دشواری جدا گردد. (منتهی الارب ). بلسکاء. (اقرب الموارد). بَلسَکی . (منتهی الارب ). و رجوع به بلسکاء و بلسکی شود.
-
بلسک
لغتنامه دهخدا
بلسک . [ ب َ ل َ ] (اِ) پرستوک باشد و آن را به عربی خطاف گویند. (برهان ) (آنندراج ). بِلسِک . (از ذیل اقرب الموارد). پرستو. رجوع به پرستو شود.
-
بلسک
لغتنامه دهخدا
بلسک . [ ب ِ س ِ ](اِ) خطاف ، و آن از لغات دخیل است . (از ذیل اقرب الموارد). پرستو. پرستوک . بَلَسک . رجوع به بلسک شود.
-
بلسک
لغتنامه دهخدا
بلسک . [ ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] (اِ) سیخ آهنی باشد که یک سر آن را پهن کرده باشند برای نان از تنور جدا کردن . (برهان ) (آنندراج ). || سیخ کباب . (برهان ) (آنندراج ). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان ). و یکی از این دو (بضم و بکس...
-
جستوجو در متن
-
بلشک
لغتنامه دهخدا
بلشک . [ ب ُ ل ُ ] (اِ) بلسک ، و آن چوبی یا سیخ گنده باشد که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان ). رجوع به بلسک شود.
-
بلشکة
لغتنامه دهخدا
بلشکة. [ ب ِ ل ِ ک َ ] (اِ) بلسک . بلسکاء. بلسکی ، که گیاهی است . رجوع به بلسک و بلسکاء و بلسکی شود.
-
بلسکاء
لغتنامه دهخدا
بلسکاء. [ ب َ س َ / ب ِ س ِ ] (ع اِ) گیاهی است که به لباسها آویزد و از آن جدا نشود، و اصحاب مفردات آن را«عمی خذنی معک » نامند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). بلسک . بلسکی . و رجوع به بلسک و بلسکی شود.
-
غرافیون
لغتنامه دهخدا
غرافیون . [ ] (معرب ، اِ) دشنه . بلسک . خنجر . (دزی ج 2 ص 204).
-
حشیشةالافعی
لغتنامه دهخدا
حشیشةالافعی . [ ح َ ش َ تُل ْ اَ عا ] (ع اِ مرکب ) بلسک . (داود ضریر انطاکی ). بلسکین . بِلِسکی ̍. افارینی .
-
بلسکی
لغتنامه دهخدا
بلسکی . [ ب َ ل َکا ] (ع اِ) گیاهی از تیره ٔ روناسیان که یک ساله است و بعلت پوشیده بودن از خارهای کوچک و قلاب مانند به سهولت به اشیاء مجاور و حتی پشم گوسفندان که از مجاورت آن عبور کنند می چسبد. برگهای این گیاه فراهم (بصورت شش تایی یا هشت تایی ) و نوک...