کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلدح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلدح
لغتنامه دهخدا
بلدح . [ ب َ دَ ] (اِخ ) وادیی است در مکه . یا کوهی است به طریق جده . (منتهی الارب ). وادیی است پیش از مکه از جهت مغرب . (از معجم البلدان ).
-
بلدح
لغتنامه دهخدا
بلدح . [ ب َ دَ ] (ع ص ) زن فربه تناور. (منتهی الارب ). بلندح . (اقرب الموارد). و رجوع به بلندح شود.
-
واژههای همآوا
-
بلده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بلدَة، جمع: بِلاد و بُلْدان] [قدیمی] balde = بلد
-
بلده
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ دِ) [ ع . بلدة ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد. 2 - ناحیه ، زمین .
-
بلده
لغتنامه دهخدا
بلده . [ ] (اِخ ) نام حوای زن آدم علیه السلام . (برهان ) (آنندراج ).
-
بلده
لغتنامه دهخدا
بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم آباد، شهرستان تنکابن . سکنه ٔ آن 680تن . آب آن از رودخانه ٔ چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات است . از ابنیه ٔ قدیم آثار قلعه ٔ خرابه ای روی تپه کنار راه عمومی دوهزار و سه هزار دیده میشود. این آبادی از دو م...
-
بلده
لغتنامه دهخدا
بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز ییلاقی بخش نور از شهرستان آمل . این قصبه در 60 کیلومتری جنوب باختری آمل در ارتفاع 1952 متر از سطح دریا واقع است . آب آن ازرودخانه ٔ اوزرود و یالرود و کمررود و محصول عمده ٔ آن غلات ، لبنیات ، باقلا، سیب زمینی و میو...
-
بلده
لغتنامه دهخدا
بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل . این دهستان در حومه ٔ قصبه ٔ بلده مرکز تابستانی بخش نور در طول دره ٔ اوزه رود واقع است و از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3100 تن است . مرکز دهستان همان مرکز بخش است و قرا...
-
بلده
لغتنامه دهخدا
بلده . [ ب َ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) بلده . ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). || شهر. (فرهنگ فارسی معین ) : عامل بلده ٔ قم در سنه ٔ خمسین و ثلاثمائة (350 هَ . ق .) آن را فراخ و بزرگ گردانید. (تاریخ قم ص 214). || لقب همدان ، کرمانشاهان ، کاشان ، فومن ، شوشتر...
-
جستوجو در متن
-
یوم
لغتنامه دهخدا
یوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایوام و یوم...