کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلد
/balad/
معنی
۱. راهبر؛ راهنما.
۲. کسی که راهی را بشناسد یا کاری را بداند.
۳. شهر؛ سرزمین.
۴. نودمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ الفجر.
〈 بلد شدن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. کاری را یاد گرفتن.
۲. راهی را شناختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی
۲. آشنا، مطلع، وارد، واقف
۳. دیار، شهر، مدینه، ولایت
۴. منطقه، ناحیه
فعل
بن گذشته: -
بن حال: بلد است
دیکشنری
familiar, guide
-
جستوجوی دقیق
-
بلد
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی ۲. آشنا، مطلع، وارد، واقف ۳. دیار، شهر، مدینه، ولایت ۴. منطقه، ناحیه
-
بلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] balad ۱. راهبر؛ راهنما.۲. کسی که راهی را بشناسد یا کاری را بداند.۳. شهر؛ سرزمین.۴. نودمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ الفجر.〈 بلد شدن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. کاری را یاد گرفتن.۲. راهی را شناختن.
-
بلد
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد، بلدان . 2 - زمین ، ناحیه . 3 - آن که راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند.
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) (ال ...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سورة الفجرو پیش از سورة الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیه ٔ «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 1/90) شروع شود.
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیرة و حربی ، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). مکه ، از جهت تفخیم برای آن ، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند.(از ذیل اقرب الموارد): لا اقسم بهذا البلد، و أنت حل بهذا البلد. (قرآن 1/90 و2)؛ به این شهر مکه سوگند یاد نمی کنم در حالی که تو ...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر مروالرود است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نسف (نخشب ) را در ماوراءالنهر بلد گویند. (از مراصد) (از معجم البلدان ).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ )یا بَلَط. شهری است قدیمی بر نهر دجله بالای موصل . طول آن 67 درجه و نیم و عرضش 38 درجه و یک سوم است . فاصله ٔ آن تا موصل هفت فرسخ و تا نصیبین بیست وسه فرسخ است . نام آن را در فارسی شهراباذ (شهرآباد) نوشته اند. (از معجم البلدان )...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (از ع ، ص ، اِ)راهبر و پیشوا. (غیاث ). || راهنما. (آنندراج ). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). راه شناس . دلیل . خریت . هادی .راهبر. رهنمون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : برده از خود غم دزدیده نگاهش م...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است . (از دهار). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || زمین...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع مص ) گشاده ابرو و ابلج بودن . (از اقرب الموارد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب ُ ] (ع اِ) گوی زر یا سیم یا ارزیز که بدان آب را قسمت کنند. (منتهی الارب ). بَلَد. رجوع به بَلَد شود.