کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلبل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلبل کردن
لغتنامه دهخدا
بلبل کردن . [ ب ُ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گویا کردن و بر سر شور آوردن ، متعدی بلبل شدن . (از آنندراج ) : سواد جوهر آئینه بلبلش کرده ست وگرنه طوطی من گفتگو چه میداند. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).|| عاشق کردن . || آشفته کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارس...
-
واژههای مشابه
-
کلاته بلبل
لغتنامه دهخدا
کلاته بلبل . [ ک َ ت ِ ب ُ ب ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. و محلی معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
باغ بلبل
لغتنامه دهخدا
باغ بلبل . [ غ ِ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) باغی است در صفاهان . (آنندراج ). باغی بمساحت هشتاد و پنجهزار گز مربع که در مشرق چهارباغ قدیم اصفهان بوده و هشت بهشت نیز خوانده میشده است . (از گزارشهای باستانشناسی ج 3 ص 205).شاردن در سیاحت نامه ٔ خود از این باغ نامب...
-
بلبل شدن
لغتنامه دهخدا
بلبل شدن . [ ب ُ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گویا شدن و بر سر شور آمدن . (آنندراج ). بسیار سخن گفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : عاشق پرشکوه خاموش از تغافل میشودطوطی از آئینه چون رو دید بلبل میشود. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).سفله را کی میتوان از لاف ...
-
بلبل گشتن
لغتنامه دهخدا
بلبل گشتن . [ ب ُ ب ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بلبل شدن . عاشق شدن . (از آنندراج ) : در فکر که غنچه گشته ای بازگل گرد که بلبل تو گردم . خان خالص (از آنندراج ).و رجوع به بلبل شدن شود.
-
بلبل آسا
لغتنامه دهخدا
بلبل آسا. [ ب ُ ب ُ ](ص مرکب ، ق مرکب ) چون بلبل . بلبل مانند : بلبل آسا بر او درود آوردوز درختش چو گل فرود آورد.نظامی .
-
بلبل چشم
لغتنامه دهخدا
بلبل چشم . [ ب ُ ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از ابریشم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). نوعی از جامه ٔ ابریشم . (آنندراج ).
-
بلبل زبان
لغتنامه دهخدا
بلبل زبان . [ ب ُ ب ُ زَ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . (فرهنگ فارسی معین ). || فصیح . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بلبل سخن
لغتنامه دهخدا
بلبل سخن . [ ب ُ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که در سخن چون بلبل باشد : تاکه خاقانی بلبل سخن است اوست چون باشه گه باد عقیم .خاقانی .
-
بلبل فغان
لغتنامه دهخدا
بلبل فغان . [ ب ُ ب ُ ف َ ] (ص مرکب ) که فغان و آوای بلبل دارد. که ناله و افغان چون بلبل دارد : چنگ جره همچو باز ازرق و کبکان بزم دل بر آن ازرق فش بلبل فغان افشانده اند.خاقانی .
-
بلبل مزاج
لغتنامه دهخدا
بلبل مزاج . [ ب ُ ب ُ م ِ ] (ص مرکب ) مانند بلبل . بلبل طبع. بلبل حالت . (فرهنگ فارسی معین ). با طبعی . آشفته . با طبعی متغیر.که بر چیزی قرار ندارد. و رجوع به بلبل مزاجی شود.
-
بلبل مزاجی
لغتنامه دهخدا
بلبل مزاجی . [ ب ُ ب ُ م ِ ] (حامص مرکب ) با طبعی چون بلبل . آشفته و بی قرار و غیر پای بند. مانند بلبل بودن . حالت بلبل داشتن : بدین بلبل مزاجی دارم آن غیرت که گر روزی گل از بالم دمد لخت دل از منقار نگذارم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
بلبل نوا
لغتنامه دهخدا
بلبل نوا. [ ب ُ ب ُ ن َ ] (ص مرکب ) خوشخوان مانند بلبل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : نواپرداز گر نبود صریر خامه ٔ مخلص که دیگر بر سر شور آورد بلبل نوایان را.مخلص (از آنندراج ).
-
چشم بلبل
لغتنامه دهخدا
چشم بلبل . [ چ َ / چ ِ ب ُب ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از پارچه که بصورت چشم بلبلان میبافند و «بلبل چشم » نیز میگویند. (آنندراج ). نوعی ازقماش . (ناظم الاطباء). چشم بلبلی (جامه ) : چشم بلبل پوشم ارگردد تنت گلبندپوش عشقبازی میکنم با لاله رویان در لباس .اشرف ...