کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلبل
/bolbol/
معنی
۱. (زیستشناسی) پرندهای خوشآواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوهای و شکم خاکستری.
۲. [قدیمی] = بلبله
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شبخوان، شباهنگ ≠ زاغ، زغن
۲. روان
۳. پرحرف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلبل
واژگان مترادف و متضاد
۱. عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شبخوان، شباهنگ ≠ زاغ، زغن ۲. روان ۳. پرحرف
-
بلبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bolbol ۱. (زیستشناسی) پرندهای خوشآواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوهای و شکم خاکستری.۲. [قدیمی] = بلبله
-
بلبل
فرهنگ فارسی معین
(بُ بُ) ( اِ.) پرنده ای کوچک از تیرة توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیة گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است .
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) موقفی است از مواقف حاج ،و گویند کوهی است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای ، بخش قره آغاج شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 185 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ونخود و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زن...
-
بلبل
دیکشنری فارسی به عربی
عندليب
-
بلبل
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bolbol طاری: bolbol طامه ای: bolbol طرقی: bolbol کشه ای: bolbol نطنزی: bolbol
-
بلبل
واژهنامه آزاد
پرنده ای کوچک است وخوش آواز
-
واژههای مشابه
-
کلاته بلبل
لغتنامه دهخدا
کلاته بلبل . [ ک َ ت ِ ب ُ ب ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. و محلی معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
باغ بلبل
لغتنامه دهخدا
باغ بلبل . [ غ ِ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) باغی است در صفاهان . (آنندراج ). باغی بمساحت هشتاد و پنجهزار گز مربع که در مشرق چهارباغ قدیم اصفهان بوده و هشت بهشت نیز خوانده میشده است . (از گزارشهای باستانشناسی ج 3 ص 205).شاردن در سیاحت نامه ٔ خود از این باغ نامب...
-
بلبل شدن
لغتنامه دهخدا
بلبل شدن . [ ب ُ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گویا شدن و بر سر شور آمدن . (آنندراج ). بسیار سخن گفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : عاشق پرشکوه خاموش از تغافل میشودطوطی از آئینه چون رو دید بلبل میشود. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).سفله را کی میتوان از لاف ...
-
بلبل کردن
لغتنامه دهخدا
بلبل کردن . [ ب ُ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گویا کردن و بر سر شور آوردن ، متعدی بلبل شدن . (از آنندراج ) : سواد جوهر آئینه بلبلش کرده ست وگرنه طوطی من گفتگو چه میداند. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).|| عاشق کردن . || آشفته کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارس...
-
بلبل گشتن
لغتنامه دهخدا
بلبل گشتن . [ ب ُ ب ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بلبل شدن . عاشق شدن . (از آنندراج ) : در فکر که غنچه گشته ای بازگل گرد که بلبل تو گردم . خان خالص (از آنندراج ).و رجوع به بلبل شدن شود.