کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلا لسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلا لسان
معنی
بي زبان , گنگ
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلا لسان
دیکشنری عربی به فارسی
بي زبان , گنگ
-
واژههای مشابه
-
خَندق بلا ،هندق بلا
لهجه و گویش تهرانی
شکم :بنداز تو ()!=بخور
-
بلا پرور،بلا گرفته،بلا زده
لهجه و گویش تهرانی
بلا دیده
-
طوطک بلا
لغتنامه دهخدا
طوطک بلا. [ طو طَ ک ِ ب َ] (اِخ ) از معاصرین سلطان الجایتو و از خاصان امیر دانشمند بهادر. چون الجایتو قصد تصرف هرات کرد و امیر دانشمند بهادر را برای تصرف آن شهر و بدرگاه آوردن امیر فخرالدین فرستاد این طوطک بلا چند کرت به پیام و سفارت از جانب مخدوم خو...
-
بلا خاستن
لغتنامه دهخدا
بلا خاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلا خیزیدن . بپاخاستن بلا. بپا شدن فتنه . متولد شدن شر و فتنه : ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این عهد نزدیک وی برسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلایی خیزد. (تاری...
-
بلا خواستن
لغتنامه دهخدا
بلا خواستن . [ ب َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) درخواستن بلا کسی را. طلبیدن بلا برای کسی . رسیدن محنتی بر کسی آرزو کردن .
-
بلا دیدن
لغتنامه دهخدا
بلا دیدن . [ ب َ دی دَ ] (مص مرکب ) رنج دیدن . (فرهنگ فارسی معین ). آزار دیدن . دچار اذیت و آزار شدن : گفت این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است . (تاریخ بیهقی ص 285). این عبدا... صاحب برید بود... و بسیار بلا دید. (تاریخ بیهقی ).هم از زهر من کس...
-
بلا رسیدن
لغتنامه دهخدا
بلا رسیدن . [ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آزار رسیدن . رنج رسیدن : هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد و اگر بداند بلایی رسد به من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت تا بل...
-
بلا ریختن
لغتنامه دهخدا
بلا ریختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلا آوردن . گزند و آزار رساندن . فتنه بر کسی انداختن . مصیبتی و رنجی به کسی رسانیدن : طمع کرد در مال بازارگان بلا ریخت بر جان بیچارگان .سعدی (از آنندراج ).
-
بلا کردن
لغتنامه دهخدا
بلا کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار عجیب بظهور آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : نه مجنون داشت این همت نه فرهادتکلف بر طرف باقر بلا کرد.باقر کاشی (از آنندراج ).
-
بلا کشیدن
لغتنامه دهخدا
بلا کشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) متحمل بلا شدن . رنج بردن . سختی کشیدن : چه مایه کشیدیم رنج و بلاازین اهرمن کیش دوش اژدها. فردوسی .بیا به قصه ٔ ایوب صابر مسکین بلای کرم کشید و نخفت بر بستر. ناصرخسرو.ملاح ... روزی دو، بلا و محنت بکشید و سخت...
-
بلا گرداندن
لغتنامه دهخدا
بلا گرداندن . [ ب َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دفع بلا کردن . دور کردن بلا. دور داشتن بلا : که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند. (گلستان ).دعای زنده دلانت بلا بگرداندغم رعیت درویش بردهد شادی . سعدی .میسوزم از فراقت رو از جفا بگردان هجران بلای من شد یارب بلا بگر...
-
بلا اساس
دیکشنری عربی به فارسی
بي اساس
-
بلا اسم
دیکشنری عربی به فارسی
بي نام