کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاعقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلاعقب
لغتنامه دهخدا
بلاعقب . [ ب ِ ع َ ق ِ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + عقب ) بدون عقب . بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین ). اجاق کور. بی وارث .- بلاعقب بودن ؛ عاقر بودن . مقطوع النسل بودن . عقیم بودن . عقیمه بودن .
-
جستوجو در متن
-
ابتر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلاعقب، بلاعقبه، بیاولاد، مقطوعالنسل ۲. ناتمام، ناقص ۳. دمبریده
-
معقب
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که جانشین و اولاد داشته باشد. مق بلاعقب .
-
اجاق کور
لغتنامه دهخدا
اجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
-
بلاوارث
لغتنامه دهخدا
بلاوارث . [ ب ِ رِ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + وارث ) بی وارث . بدون وارث . کسی که وارثی ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). بلاعقب .
-
مقطوع النسل
لغتنامه دهخدا
مقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از ک...
-
اغذونی
لغتنامه دهخدا
اغذونی . [ اَ ] (اِخ ) حاشدبن عبداﷲ قصیر مکنی به ابو عبدالرحمان . و او پسر عبداﷲبن عبدالواحدبن محمدبن عبداﷲبن ایمن اغذونی است . وی از اولاد احنف بن قیس بوده و به سال 250 هَ . ق . درگذشت . ولی مدائنی گوید: احنف جز بحر پسری نداشت و او هم بلاعقب بوده . ...
-
بی فرزند
لغتنامه دهخدا
بی فرزند. [ ف َ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزند) کسی که دارای اولاد نباشد.(ناظم الاطباء). بلاعقب . بی خلف . ابتر. عقر. هبول . (یادداشت مؤلف ). || فرزند از دست داده : اثکال ؛ بی فرزند گردانیدن مادر. ثکل ؛ بی فرزند شدن مادر. هبل ؛ بی فرزند شدن مادر و پ...
-
شبیل
لغتنامه دهخدا
شبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عزرة بن عمیرالضبعی . راویة و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره . کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و خطباء خوارج و قصیدةالغریب از اوست و او تا...
-
ابتر
لغتنامه دهخدا
ابتر. [ اَ ت َ ] (ع ص ، اِ) بریده دم . بریده دنب . بریده ذنب . بریده دنبال . دم بریده . دنبال بریده . کله . کلته . بکنگ . بی دنبال . بی دنباله . کوتاه دم . کوتاه دنبال . || ناقص . ناتمام : نخست روز که دریا ترا بدید بدیدکه پیش قدر توچون ناقص است و چون...
-
استفان
لغتنامه دهخدا
استفان . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) به این اسم چهار پادشاه در مجارستان فرمانفرمائی کرده اند:1 - دوک چهارم ، در سال 997 م .جانشین پدر خود ژیزا گردیده و مجارها را بگرویدن به دین نصرانیت وادار کرد و بوضع قانون و ایجاد نظام کوشید و در اثر این خدمت در سال 1000 م ....
-
نسل
لغتنامه دهخدا
نسل . [ ن َ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ) (دستوراللغة). ولد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). زاد و زه . (نصاب ). ذرّیة. (اقرب الموارد) (المنجد). زه و زاده . (ترجمان علامه...
-
صلاح الدین
لغتنامه دهخدا
صلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و بشعب زیاد منقسم شدند و بقبیله ٔ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبه ٔ د...
-
بلا
لغتنامه دهخدا
بلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف ، بلاخلاف ، بلاشبهه ... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی...