کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ] (اِ) پرده ٔ سوم از آن سه پرده که بچه در آنست . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ب َ ] (اِ) مجازاً،به معنی مکر و فریب . (غیاث اللغات ). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا از این واقعه میرهانم و چون آن مفلس پذیرفت ، بدو گفت خود را به جنون شهرت ده و هرچه از تو س...
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است در ده میلی دمشق . ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ): ولایات بسیار از توابع آنجاست [ توابع بصره ] و معظم آن بلاس و زکی...
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ب َ ] (معرب ، اِ) گلیم ، معرب از پلاس فارسی . (منتهی الارب ). مِسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است . (از اقرب الموارد). فمما أخذوه [ أی العرب ] من الفارسیة البلاس و هو المسح . (جمهره ٔ ابن درید بن...
-
بلاس
لغتنامه دهخدا
بلاس . [ ب َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) پلاس فروش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
بلاس آباد
لغتنامه دهخدا
بلاس آباد. [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری به مداین و معرب آن ساباط است . (از اصمعی ). این شهر در یک فرسخی زیر شهر بهرسیر [ به اردشیر ] از شهرهای مداین واقع بوده است . (از جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 36). و رجوع به ساباط در همین لغت نامه شود.
-
واژههای همآوا
-
بلعث
لغتنامه دهخدا
بلعث . [ ب َ ع َ ] (ع ص ) مرد فربه سست گوشت . || مرد بدخلق . (منتهی الارب ).
-
بلعس
لغتنامه دهخدا
بلعس . [ ب َ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر ضخم سست گوشت . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
-
بلعص
لغتنامه دهخدا
بلعص .[ ب ُ ع ُ / ب َ ع ُ ] (ع اِ) جوف شرم . (منتهی الارب ).
-
بلاص
لغتنامه دهخدا
بلاص . [ ب َل ْ لا ] (اِخ ) دهی است در صعید مصر و در آن دیری است که آن را دیر بلاص گویند. (منتهی الارب ). قریه ای است در صعید در برابر قوص از جانب غرب . (از معجم البلدان ).- دیرالبلاص ؛ قریه ای است در کنار قریه ٔ بلاص . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
بلس
لغتنامه دهخدا
بلس . [ ب ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ بَلاس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در دعای مردم است که گویند أرانیک اﷲ علی البلس ؛ و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه ، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب ). رجوع به بلاس شود.