کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلاده
/balāde/
معنی
فاسق؛ نابکار؛ بدکار؛ تبهکار: ◻︎ هر آن کریم که فرزند او بلاده بُوَد / شگفت باشد کاو از گناه ساده بُوَد (رودکی: ۵۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدکار، روسپی، فاحشه
۲. فاسق، نابکار، بدکار
۳. هرزهگو
۴. مفتن، مفسد
۵. تبهکار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلاده
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدکار، روسپی، فاحشه ۲. فاسق، نابکار، بدکار ۳. هرزهگو ۴. مفتن، مفسد ۵. تبهکار
-
بلاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلاد، بلابه، بلایه› [قدیمی] balāde فاسق؛ نابکار؛ بدکار؛ تبهکار: ◻︎ هر آن کریم که فرزند او بلاده بُوَد / شگفت باشد کاو از گناه ساده بُوَد (رودکی: ۵۲۲).
-
بلاده
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ)(ص .) = بلایه : 1 - بدکار. 2 - فاسق . 3 - روسپی .
-
بلاده
لغتنامه دهخدا
بلاده . [ ] (اِ) به هندی بلادر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلادر شود.
-
بلاده
لغتنامه دهخدا
بلاده . [ ب َ دَ / دِ / ب ِ دَ / دِ ] (ص ) بدکار و فاسق . (برهان ) (آنندراج ). فاسدکار. (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ) (شرفنامه ٔ منیری ) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بودشگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی .|| فاحشه . روسپی . (فرهنگ فارسی معین )...
-
واژههای مشابه
-
بلادة
لغتنامه دهخدا
بلادة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) بلادت . سستی وکندی خاطر. (از منتهی الارب ). و رجوع به بلادت شود.
-
بلادة
لغتنامه دهخدا
بلادة. [ ب َ دَ ] (ع مص ) سست و کندخاطر گردیدن . (از منتهی الارب ).کند شدن فهم . (المصادر زوزنی ). کند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کند شدن و کاهل شدن . (دهار). ضد ذکاوت و فطنت . (از اقرب الموارد). || وانداشتن ِ جنبانیدن و تحریک ، دابه را به فعالیت : ...
-
جستوجو در متن
-
بلاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] balād = بلاده
-
بلاد
لغتنامه دهخدا
بلاد. [ ب َ ] (ص ) بلابه و بدکار. بلاده . بلایه .(از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلاده و بلایه شود.
-
بلادت
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) [ ع . بلادة ] (مص ل .) 1 - کند ذهن بودن . 2 - کودنی .
-
بلادت
لغتنامه دهخدا
بلادت . [ ب َ دَ ] (از ع ، اِمص ) بلادة. کندذهنی . (غیاث اللغات ). کندهوشی . دیریابی . کندذهنی . کودنی . مقابل ذکاء و فطنت . (فرهنگ فارسی معین ). کندی . کورذهنی . سستی خاطر. غباوت . کاهلی . کندی در علوم و امثال آن : بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی...
-
بشان
لغتنامه دهخدا
بشان . [ ] (اِ) گرگ . || کرگدن : و فی بلاده ، (بلاد دهرم ) البشان المعلم و هو الکرگدن . (اخبارالصین والهند ص 14 س 15).
-
بلابه کار
لغتنامه دهخدا
بلابه کار. [ ب ِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) فاجر و شهوت پرست || روسپی و قحبه و زناکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلابه و بلاده و بلایه و بلایه کار شود.