کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بقصد
لغتنامه دهخدا
بقصد. [ ب ِ ق َ ] (ق مرکب ) عمداً. بعمد. عمداً. تعمداً. قهراً. باقصد. قصداً. باعزم . با اراده ٔ خود و بالاراده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
بازکردن(بقصد دزدی)
دیکشنری فارسی به عربی
اختيار
-
ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم
دیکشنری فارسی به عربی
سرقة
-
جستوجو در متن
-
سرقة
دیکشنری عربی به فارسی
ورود بخانه اي درشب بقصد ارتکاب جرم , دزدي , دستبرد , سرقت
-
جفت گیری کردن
لغتنامه دهخدا
جفت گیری کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن نرینه و مادینه را. بهم نزدیک کردن نر و ماده را بقصد باروری . آرامش دادن حیوانی نرینه را با مادینه بقصد نتاج . مدموج کردن . گشن گیری کردن .
-
متغفل
لغتنامه دهخدا
متغفل . [ م ُ ت َ غ َف ْ ف ِ ] (ع ص ) غفلت دارنده بقصد. (آنندراج ). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود.
-
آب تنی کردن
لغتنامه دهخدا
آب تنی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن در آب سرد بقصد خنک شدن .
-
آسمند
لغتنامه دهخدا
آسمند. [ م َ ] (اِ) دروغی که بقصد فریب گویند. || (ص ) حیران . سرگشته . و بدین معنی شاید مصحف آسیمه باشد.
-
باروت کوب خانه
لغتنامه دهخدا
باروت کوب خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل باروطکوبی و خانه ٔ کوبیدن باروت بقصد نرم ساختن آن .
-
باهدف
لغتنامه دهخدا
باهدف . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) که هدف دارد. که مقصود دارد. که کاری را بقصد و هدفی خاص شروع کند.
-
ایز برداشتن
لغتنامه دهخدا
ایز برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بیرون تاختن
لغتنامه دهخدا
بیرون تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خارج شدن از شهر یا قلعه بقصد حمله . برون تاختن . رجوع به برون تاختن شود.
-
تعمداً
لغتنامه دهخدا
تعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.