کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیش بقا
لغتنامه دهخدا
بیش بقا. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) با بقای بیشتر. بیشتر در بقا. بیش در جاویدانی بودن : پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان .نظامی .
-
عمر بقا
واژهنامه آزاد
عمر جاودانگی
-
تنازع بقا
واژهنامه آزاد
با هم جنگیدن برای زنده ماندن.
-
طال بقا زدن
لغتنامه دهخدا
طال بقا زدن . [ ل َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آفرین و درود گفتن . ثنا خواندن : چون عشق را مرحبا زدی حوادث را طال بقا باید زد. (سند بادنامه ص 140).ور غلام هندوئی آرد وفادولت او میزند طال بقا.مولوی .
-
فنا و بقا
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
بقا و هستی
فرهنگ گنجواژه
حیات.
-
بقا و عز و ناز
فرهنگ گنجواژه
حیات.
-
واژههای همآوا
-
بغا
واژگان مترادف و متضاد
۱. روسپی ≠ نجیب ۲. مخنث، هیز ۳. بدکار، فاسد
-
بغا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] baqā ۱. مخنث؛ هیز: ◻︎ دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ـ گفتا شعرا جمله بغا باشند، آنگه / بیتی دو سه برخواند که این خواجهٴ ما گفت (قطرانتبریزی: مجمعالفرس: بغا).۲. روسپی.
-
بغا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) 1 - مخنّث ، هیز. 2 - روسپی .
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن . (آنندراج ). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد). || رسیدن کسی را سختی و بلا. (آنندراج ). رسیدن کسان را سختی و بلا: بقعتهم باقعة. (از منتهی الارب...
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) پیسی در مرغ و سگ . (ناظم الاطباء). پیسگی در مرغ و سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ق َ ] (ع مص ) پیسه گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ ابقع. (منتهی الارب ). || بسنده کردن بچیزی ،بقع به . || خالی شدن زمین از کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تر گردیدن تن آبکش جابجا از آب : بقع المستقی . (ناظم الاط...
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ق ِ ] (ع اِ) جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء).
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع اِ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) قومی که بر آنها جامه های مرقع باشد. و منه قول حجاج : رایت قوماً بقعا، کانه ج ِ ابقع. (...