کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بقا
/baqā/
معنی
۱. زیستن.
۲. پایدار ماندن.
۳. دوام؛ همیشگی.
۴. پایندگی.
۵. زیست؛ زندگی.
۶. (تصوف) مرحلهای از سلوک پس از فنا که ابتدا سیر فیالله است و سالک به حق باقی میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام
۲. زندگانی، زیست،
۳. زندگی کردن، زیستن
۴. پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن
برابر فارسی
ماندگاری، ماندن، پایستگی، پایدار
دیکشنری
living, survival
-
جستوجوی دقیق
-
بقا
فرهنگ نامها
(تلفظ: baqā) (عربی) باقی بودن ، ماندگار بودن ؛ پایداری ، پایندگی؛ (در عرفان) عبارت است از بدایت سیر فی الله ، چه سیر الی الله وقتی منتهی شود که بادیهی وجود را به قدم صدق یکبارگی قطع کند و سیر فی الله آن گاه محقق شود که بنده را بعد از فنای مطلق ، وجو...
-
بقا
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام ۲. زندگانی، زیست، ۳. زندگی کردن، زیستن ۴. پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن
-
بقا
فرهنگ واژههای سره
ماندگاری، ماندن، پایستگی، پایدار
-
بقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بقاء] baqā ۱. زیستن.۲. پایدار ماندن.۳. دوام؛ همیشگی.۴. پایندگی.۵. زیست؛ زندگی.۶. (تصوف) مرحلهای از سلوک پس از فنا که ابتدا سیر فیالله است و سالک به حق باقی میشود.
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (اِخ ) محمد بقا. از اولاد خواجه عبداﷲ انصاری است که بسال بیست و شش از جلوس اورنگ زیب درگذشته . او راست : تاریخ مرآت جهان نما که محمدرضا برادر وی مرتب کرده است . این دو بیت از اوست :جا کنم در سایه ٔ آن سرو قدکه رسد از عالم بالا مدد.قدت را...
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود : در دار فنا اهل...
-
بقا
دیکشنری فارسی به عربی
بقاء
-
واژههای مشابه
-
آب بقا
فرهنگ واژههای سره
آب نامیر
-
survival analysis
تحلیل بقا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار، ریاضی] تحلیل دادههای مربوط به زمان شکست یا زمان رخداد پیشامدهای خاص
-
آب بقا
فرهنگ فارسی معین
(بِ بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آب حیات .
-
آب بقا
لغتنامه دهخدا
آب بقا. [ ب ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی .
-
تنازع بقا
لغتنامه دهخدا
تنازع بقا. [ ت َ زُ ع ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از اصول نظریه ٔ داروین و پیروان او، وجود تنازع بقا در دنیای موجودات زنده است و آن عبارت از قبول وجود یک کشمکش دائم میان موجودات زنده می باشد که به انتخاب انسب منجر می گردد. آقای دکتر سیاسی آر...
-
راج بقا
لغتنامه دهخدا
راج بقا. [ ب َ ] (اِ مرکب )یا راح بقا، نوایی است از موسیقی . (ناظم الاطباء).
-
طال بقا
لغتنامه دهخدا
طال بقا. [ ل َ ب َ ] (از ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، اِ مرکب ) جمله ٔ دعائی مأخوذ از جمله ٔ عربی «طال بقائه ». یعنی زندگانی او دراز باد یا جاودان باد. و فارسی زبانان هاء ضمیر آن را حذف کنند و طال بقا گویند و آن را در درود گفتن و آفرین خواندن و ثناگوئ...