کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بغی
/baqy/
معنی
۱. ایجاد فساد کردن؛ بدکاری.
۲. ستم کردن؛ تعدی.
۳. سرکشی؛ نافرمانی؛ گردنکشی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ضلال، ضلالت، گمراهی
۲. بدکاری، تبهکاری، فساد
۳. تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی
۴. تجاوز کردن، تعدی کردن
۵. ستم کردن، ظلم کردن
۶. ظلم، ستم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغی
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضلال، ضلالت، گمراهی ۲. بدکاری، تبهکاری، فساد ۳. تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی ۴. تجاوز کردن، تعدی کردن ۵. ستم کردن، ظلم کردن ۶. ظلم، ستم
-
بغی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] baqy ۱. ایجاد فساد کردن؛ بدکاری.۲. ستم کردن؛ تعدی.۳. سرکشی؛ نافرمانی؛ گردنکشی.
-
بغی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِمص .) نافرمانی کردن ، سرکشی .
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا اخت هرون ماکان ابوک امرء سوء و ما...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است . (از اقرب الموارد).
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب ُ غ َن ْ ] (ع مص ) جستن چیزی را. (ناظم الاطباء). طلبیدن . (از اقرب الموارد). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب . (از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاماسیدن جراحت و ریم دار...
-
بغی
واژهنامه آزاد
تجاوز از حدودالله ، بی عدالتی ، بی انصافی ، زیاده خواهی ، به حقّ خود قانع نبودن ، قانون شکنی ، بی حرمتی به احکام الله
-
واژههای مشابه
-
بَغْيَ
فرهنگ واژگان قرآن
ستم -طلب کردن حق ديگران از راه تعدي بر آنان
-
اهل بغی
لغتنامه دهخدا
اهل بغی . [ اَ ل ِ ب َغ ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )شریر. مفسد. ظالم . (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
واژههای همآوا
-
بقی
لغتنامه دهخدا
بقی . [ ب َ ] (اِخ ) بقی بن مخلد حافظ اندلسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد اندلسی قرطبی شود.
-
بقی
لغتنامه دهخدا
بقی . [ ب َ ق ْی ْ ] (ع مص ) انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی ، واوی و یایی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم ؛ ای انتظرناه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
بقی
لغتنامه دهخدا
بقی . [ ب َ قا ] (ع مص ) بقاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بقاء شود.