کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغل زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغل زدن
واژهنامه آزاد
بغل زدن (بَ غَ زَ) گول زدن و در بغل کسی چیزی که نمی تواند ببرد گذاشتن است، نزدیک است به تعبیر امروزی" هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن"؛ تو مخوانم جفت ، کمتر زن بغل جفتِ انصافم، نیَم جفتِ دغل
-
واژههای مشابه
-
بَغَل،یک بغل
لهجه و گویش تهرانی
مقداری که در بغل جا بگیرد، باندازه دو دست پر.
-
گنده بغل
لغتنامه دهخدا
گنده بغل . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ ](ص مرکب ) کسی که خوی و نم زیر بغلش بسیار بدبو باشد. اَذفَر. ذَفِر. (منتهی الارب ). اِصَن ّ : با زبان معنوی گل با جعل هر زمان گوید که ای گنده بغل . مولوی .- امثال : گنده بغل را چه سود عنبر و لادن ؟میرزا ابوالحسن جلو...
-
گنده بغل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gandebaqal کسی که عرق زیر بغلش بدبو باشد.
-
outside mirror, exterior mirror, external mirror, door mirror, fender mirror
آینۀ بغل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] هریک از آینههای کنار خودرو که راننده برای دیدن دو طرف و عقب خودرو از آن استفاده میکند
-
بی بغل
لغتنامه دهخدا
بی بغل . [ بی ب َ غ َ ] (ص مرکب ) کنایه از مفلس و تهیدست . مرادف کم بغل . (آنندراج ). فقیر و بینوا و تهیدست . (ناظم الاطباء).- بی بغل بودن ؛ بی برگ بودن . (رشیدی ).
-
بغل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حضنة , عناق
-
بِغِلْ بُوْ
لهجه و گویش گنابادی
beghelbow در گویش گنابادی یعنی آشنا ، رام ، تحت اختیار ، در کف دست بودن ، تسلیم به اختیار دوستی یا آشنایی یا عشق ، معشوقه
-
زیر بغل
دیکشنری فارسی به عربی
ابط
-
بغل گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
دبوس , قفل
-
بغل خواب
لهجه و گویش تهرانی
معشوقه.
-
بغل خوابی
لهجه و گویش تهرانی
جماع
-
بغلِ گوش
لهجه و گویش تهرانی
در کنار،خیلی نزدیک
-
گربه از بغل افکندن
لغتنامه دهخدا
گربه از بغل افکندن . [ گ ُ ب َ / ب ِ اَ ب َ غ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گربه از دامان رها کردن . کنایه از ترک مکر و حیله و فریب کردن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) : چو گربه خویشتن تا کی پرستی رها کن گربه از دامان که رستی . نظامی (از آنندراج ). || افشای ر...