کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ق ِ ] (ع اِ) جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء).
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع اِ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) قومی که بر آنها جامه های مرقع باشد. و منه قول حجاج : رایت قوماً بقعا، کانه ج ِ ابقع. (...
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابقع و بَقعاء. (ناظم الاطباء). کانه ج ِ ابقع. (منتهی الارب ).
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بُقْعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به بقعة شود. || ج ِ اَبقَع. (اقرب الموارد). رجوع به ابقع شود.
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (اِخ ) محمد بقا. از اولاد خواجه عبداﷲ انصاری است که بسال بیست و شش از جلوس اورنگ زیب درگذشته . او راست : تاریخ مرآت جهان نما که محمدرضا برادر وی مرتب کرده است . این دو بیت از اوست :جا کنم در سایه ٔ آن سرو قدکه رسد از عالم بالا مدد.قدت را...
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود : در دار فنا اهل...
-
جستوجو در متن
-
اربغا
لغتنامه دهخدا
اربغا. [ اَ ب ُ ] (اِخ ) بغا. نام والی ارمینیة از دست متوکل خلیفه .
-
بغایی
لغتنامه دهخدا
بغایی . [ ب َ ] (حامص ) بغا بودن . هیزی . حیزی : نه هم آن مردمان چنین گویندکه بغایی طریق ما باشد.مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109).
-
لوالوا
لغتنامه دهخدا
لوالوا. [ ل َ ل َ ] (ص ) مرد سبک بی وقار و بی تمکین و رذل و سفله . (آنندراج ) : هرکه در کون هلد بغا باشدگر مزکّی شهر ما باشدتیز بر ریش آن مزکّی کوکارسازش لوالوا باشد.کمال اسماعیل .
-
بئر ابی موسی
لغتنامه دهخدا
بئر ابی موسی . [ ب ِءْ رِ اَ سا ] (اِخ ) نام چاهی که در معلاة بسال 242 هَ . ق . شلقان وکیل بغا مولای متوکل آن را بنا کرد. (از معجم البلدان ).
-
ابن واصل
لغتنامه دهخدا
ابن واصل . [ اِ ن ُ ص ِ ] (اِخ ) محمد. از مردم فارس . در 265 هَ . ق . با همراهی احمدبن لیث کردی به نام خلیفه فارس را متصرف شدند لکن در معنی قصد استقلال و استبداد داشتند. و آنگاه که معتمد خلیفه حکومت فارس به موسی بن بغا داد و او در 361عبدالرحمن بن مفل...
-
ابراهیم بن سیما
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن سیما. [ اِ م ِ ن ِ ] (اِخ ) یکی از امرای موسی بن بغا. در اثنای محاربه ٔ زنج ، والی اهواز بوده است و تا آنگاه که موسی آن نواحی را ترک گفت در آن مقام باقی بود و در جنگی که به سال 273 هَ .ق . میان معتمد و موفق به زعفرانیه درگرفت کشته شد.
-
باکیال
لغتنامه دهخدا
باکیال . (اِخ ) نام سرداری در زمان المهتدی باﷲ خلیفه ٔ عباسی .و مهتدی در باب قتل موسی بن بغا به او نامه نوشت ولی او افشای راز کرد و اتراک دسته جمعی به قتل مهتدی همت گماشتند. رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 241 شود.
-
خربغا
لغتنامه دهخدا
خربغا. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) این کلمه مرکب از «خر» بمعنی حمار و «بغا» بمعنی حیز (هیز) و مخنث میباشد : خردول و خربغایی نی عقل و نی خرداندرسرت بخردلة او بخربقة سوزنی .حکیم خربط و ممدوح خربغا بد هست از این حدیث مرا و ترا چه باک و چه بیم .سوزنی .
-
غزوین
لغتنامه دهخدا
غزوین . [ غ َزْ ] (اِخ ) نام شهری در ایران میان تهران و گیلان . قزوین با قاف معرب آن است ، و شاید در اصل کزوین بوده و با غین و قاف مبدل آن است . (از فرهنگ نظام ). اصل کلمه ٔ قزوین را کژوین و کشوین گفته اند و در لاروس کبیر کزبین و کزوین آمده است و بنا...