کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بغاز
/beqāz/
معنی
۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.
۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس: شاعران بیدیوان: ۱۳۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باب، تنگه، گذرگاه، معبر
دیکشنری
channel, sound
-
جستوجوی دقیق
-
بغاز
واژگان مترادف و متضاد
باب، تنگه، گذرگاه، معبر
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پغاز، براز› [قدیمی] beqāz ۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه ...
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (جغرافیا) [قدیمی] boqāz شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد یا دو خشکی را از هم جدا میکند؛ تنگه؛ باب: بغاز داردانل.
-
بغاز
فرهنگ فارسی معین
(بِ) ( اِ.) 1 - قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند. 2 - تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند.
-
بغاز
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ تر. ] ( اِ.) تنگه ، باب ، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد.
-
بغاز
لغتنامه دهخدا
بغاز. [ ب َ ] (اِ) چوبی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران بوقت شکافتن چوب بر رخنه ٔ آن نهند، و به این معنی بجای حرف ثانی فا هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). چوبکی که در شکاف چوبی بکوفتن داخل کنند. (غیاث ). چوبی باشد که درودگران در...
-
بغاز
لغتنامه دهخدا
بغاز. [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) = بوغاز. به اصطلاح جغرافیا قطعه ٔ بازومانندی ازدریا که تنگ گشته مابین دو قطعه زمین واقع گردد و دو دریا را بهم مرتبط کند مانند بغاز داردانل . (ناظم الاطباء). آبنای تنگ و تنگه ٔ دریا، بوغاز. (از فرهنگ نظام ). کلمه ترکیبست بمعن...
-
بغاز
دیکشنری فارسی به عربی
مصفاة , مضيق
-
واژههای مشابه
-
باب قره بغاز
لغتنامه دهخدا
باب قره بغاز. [ ب ِ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) در نواحی غربی قره بغاز است .
-
جستوجو در متن
-
بوغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از ترکی] (جغرافیا) [قدیمی] buqāz = بُغاز
-
پغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] paqāz = بِغاز
-
براز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] berāz ۱. غایط؛ سرگین؛ مدفوع.۲. = بِغاز
-
تنگه
واژگان مترادف و متضاد
۱. باریکه، بغاز ۲. باب، دربند ۳. تنگ، دروا، دره