کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بغا
/baqā/
معنی
۱. مخنث؛ هیز: ◻︎ دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ـ گفتا شعرا جمله بغا باشند، آنگه / بیتی دو سه برخواند که این خواجهٴ ما گفت (قطرانتبریزی: مجمعالفرس: بغا).
۲. روسپی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. روسپی ≠ نجیب
۲. مخنث، هیز
۳. بدکار، فاسد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغا
واژگان مترادف و متضاد
۱. روسپی ≠ نجیب ۲. مخنث، هیز ۳. بدکار، فاسد
-
بغا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] baqā ۱. مخنث؛ هیز: ◻︎ دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ـ گفتا شعرا جمله بغا باشند، آنگه / بیتی دو سه برخواند که این خواجهٴ ما گفت (قطرانتبریزی: مجمعالفرس: بغا).۲. روسپی.
-
بغا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) 1 - مخنّث ، هیز. 2 - روسپی .
-
بغا
لغتنامه دهخدا
بغا. [ ب َ ] (اِ) حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). حیز. (صحاح ). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است .(سروری ). هیز مخنث . (غیاث ) (از اوبهی ). مخنث . حیز. هیز. (حاشیه ٔ فرهنگ ...
-
بغا
لغتنامه دهخدا
بغا. [ ب َ ] (اِ) روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) : وگر اجل به امیر اجل نیز رسدچرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل . ناصرخسرو.گرچنین است پس بود در خوربند شاعر چو او بغا باشد. مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109).کنج دهان بغا نشیب کند آب از صفت کیر او چو ...
-
واژههای مشابه
-
خام بغا
لغتنامه دهخدا
خام بغا. [ ب َ ] (ص مرکب ) فاحشه ٔ ناپخته و تازه کار و بی تجربه . || پسرک ملوط ناپخته . پسرک رسوا و بی تجربه : شاگرد کل جوهریند این همه در حرص ز استاد قوی تر شده این خام بغایان . سوزنی .رجوع به بغا شود.
-
بستان موسی بن بغا
لغتنامه دهخدا
بستان موسی بن بغا. [ ب ُ ن ِ سَب ْ ن ِ ب ُ ] (اِخ ) محلی در اسفل واسط. رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 134 شود.
-
خانقاه طای بغا
لغتنامه دهخدا
خانقاه طای بغا. [ ن َ / ن ِ هَِ ب ُ ] (اِخ ) این خانقاه در ابتداء منزلی بوده و امیر علاءالدین طای بغا در آن سکونت داشته است . چون امیرعلأالدین را مرض موت دررسید آن را بسال 550 هَ . ق . وقف بر صوفیان کرد و امروز بیمارستان وطنی بجای آن ساخته شده است ....
-
واژههای همآوا
-
بقا
فرهنگ نامها
(تلفظ: baqā) (عربی) باقی بودن ، ماندگار بودن ؛ پایداری ، پایندگی؛ (در عرفان) عبارت است از بدایت سیر فی الله ، چه سیر الی الله وقتی منتهی شود که بادیهی وجود را به قدم صدق یکبارگی قطع کند و سیر فی الله آن گاه محقق شود که بنده را بعد از فنای مطلق ، وجو...
-
بقا
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام ۲. زندگانی، زیست، ۳. زندگی کردن، زیستن ۴. پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن
-
بقا
فرهنگ واژههای سره
ماندگاری، ماندن، پایستگی، پایدار
-
بقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بقاء] baqā ۱. زیستن.۲. پایدار ماندن.۳. دوام؛ همیشگی.۴. پایندگی.۵. زیست؛ زندگی.۶. (تصوف) مرحلهای از سلوک پس از فنا که ابتدا سیر فیالله است و سالک به حق باقی میشود.
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن . (آنندراج ). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد). || رسیدن کسی را سختی و بلا. (آنندراج ). رسیدن کسان را سختی و بلا: بقعتهم باقعة. (از منتهی الارب...