کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بعینه
واژگان مترادف و متضاد
عین
-
بعینه
لغتنامه دهخدا
بعینه . [ ب ِ ع َ ن ِ ] (ع ق مرکب ) بِعَینِه . بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی بدون با، هم استعمال یابد و این خالی از غرابت نیست . (آنندراج ).بحقیقت خود و ذات خود. (غیاث ). مأخو...
-
جستوجو در متن
-
کُت و مُت
فرهنگ گنجواژه
بعینه ،عیناً .
-
عینه
لغتنامه دهخدا
عینه . [ ع َ / ع ِ ن ِ هی / ن َ هو ] (از ع ، ق مرکب ) عین آن . خود آن . ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج ) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمودگلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج ).و رجوع به عین شود....
-
عیناً
واژگان مترادف و متضاد
۱. بعینه، درست، دقیقاً ۲. شبیه، مثل، نظیر
-
نفساً
لغتنامه دهخدا
نفساً. [ ن َ سَن ْ ] (ع ق ) بنفسه . بعینه . بشخصه . (یادداشت مؤلف ).
-
شخصاً
لغتنامه دهخدا
شخصاً. [ ش َ صَن ] (ع ق ) عیناً. نفساً. بنفسه . بشخصه . بعینه .به تن خویش .
-
خودش
لغتنامه دهخدا
خودش . [ خوَ / خ ُ دَ ] (ضمیر) خود او. || بعینه . کاملاً شبیه به او.- امثال :خودش است و دو گوشهایش ؛ کنایه از فقر و بی چیزی .
-
کت و مت
لغتنامه دهخدا
کت و مت . [ ک ُ ت ُ م ُ ] (ق مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است و بمعنی بعینه باشد چنانکه گویند: فلانی کت و مت بفلانه کس میماند یعنی بعینه به او می ماند. (برهان ). بعینه . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). هِت ﱡ و مِت (در تداول مردم قزوین ) : روی زشت...
-
هت و مت
لغتنامه دهخدا
هت و مت . [ هَِت ْ ت ُ م ِت ت ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، عیناً. شبیه تام و تمام . بعینه : هت و مت فلان است ؛ یعنی شباهتی تمام بدو دارد، بعینه اوست ، یکباره شبیه به اوست . (یادداشت مؤلف ).
-
بعینها
لغتنامه دهخدا
بعینها. [ ب ِ ع َ ن ِ ] (ع ق مرکب ) بعینه . عیناً. رجوع به بعینه شود : فتح و ظفرما را بوده لشکر اعدا مقهور و مکسور شوند و حال بعینها همان بود مگر آنکه شهزاده زود بصلح درآید و راضی شد. (تاریخ غازانی چ 1358 هَ . ق . انگلستان ص 63).
-
ذات الودع
لغتنامه دهخدا
ذات الودع . [ تُل ْ وَ دَ] (اِخ ) سفینه ٔ نوح . کشتی نوح . || اوثان . بتها. یا بتی بعینه . || کعبة. خانه ٔ کعبه ، از اینرو که بر پرده های وی ودَعه یعنی مورچه ها (مهره های بحری ) می آویختند.
-
ساهک
لغتنامه دهخدا
ساهک . [ هَِ ] (ع اِ) درد چشم و خارش آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : بعینه ساهک ؛ ای رمد و حکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
سوزن بال
لغتنامه دهخدا
سوزن بال . [ زَ ] (اِ مرکب ) بچه مرغی که پرهای نوبرآورد و آن پرها بعینه مثل سوزن و خار باشد و آنراسیخ پر نیز گویند. (آنندراج ) (از غیاث ) : به مرغانی که سوزن بال دیده که جز اشک شرر دانه نچیده .حکیم زلالی (از آنندراج ).