کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بعوض
/ba'uz/
معنی
۱. پشه.
۲. حشرات موذی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بعوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] ba'uz ۱. پشه.۲. حشرات موذی.
-
بعوض
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) پشه ، حشرات موذی .
-
بعوض
لغتنامه دهخدا
بعوض . [ ب َ ] (ع اِ) حیوانی است بر صورت فیل گزنده یکی آن بَعوضَة و در بصایر آمده است کلمه ٔ بعوض از بعض گرفته شده است بسبب کوچکی جسم آن نسبت بدیگر حیوانات . (از اقرب الموارد). پشه . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). پشه خاکی است که ب...
-
بعوض
لغتنامه دهخدا
بعوض . [ ب ِ ع ِ / ع َ وَ ] (ق مرکب ) بجای و بدل و بپاداش . (ناظم الاطباء).
-
بعوض
دیکشنری فارسی به عربی
مع
-
جستوجو در متن
-
instead
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بجای، در عوض، بعوض
-
مع
دیکشنری عربی به فارسی
با , بوسيله , مخالف , بعوض , در ازاء , برخلا ف , بطرف , درجهت
-
موشه
لغتنامه دهخدا
موشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) بعوض . پشه . (از نسخه ٔ فرهنگ اسدی ). بق . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به پشه شود.
-
نیابةً
لغتنامه دهخدا
نیابةً. [ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) بجای دیگری و بعوض از دیگری . وکالةً. ضد اصالةً. (ناظم الاطباء). به نیابت دیگری . || عجالةً. علی العجاله . (ناظم الاطباء).
-
گاو پهلو
لغتنامه دهخدا
گاو پهلو. [ پ َ ل َ / لو ] (اِ مرکب ) اصطلاحی است معماران را که ظاهراً شکل آن بصورت پهلوی گاو برآمده بود« : و چون باروی شهر به طرف خراسان گاوپهلو نبود شش برج دیگر ساخته بر آن طرف بنهاد بعوض گاو پهلو». (تاریخ جدید یزد).
-
استنقاذ
لغتنامه دهخدا
استنقاذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برهانیدن کسی را از کسی . (منتهی الارب ). رهانیدن کسی را. رهاندن . انقاذ. تخلیص . || بیرون کردن از دست کسی . گرفتن بزور از کسی . || رفع ید عادیة بعوض .
-
اسپیدمرد
لغتنامه دهخدا
اسپیدمرد. [ اِ م َ ] (اِ مرکب ) در تحفه و فهرست مخزن : سفیدمرز. سفیدمرد. ابوالحسن ترنجی گوید: سفیدمرد آن است که صیادنه او را بعوض فلفل سفید میفروشند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
-
پنبه ٔ دوخ
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ دوخ . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوئی : و دیوار خانه بگل پاکیزه اندوده باشند و اگر بعوض کاه اندر آن گل ، پنبه ٔ دوخ کرده باشند سخت نیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
پیروزک
لغتنامه دهخدا
پیروزک . [ زَ ] (اِ) در عبارتی از دیوان البسه ظاهراً نام نوعی پارچه است و نیز ممکن است کلمه در معنای اصلی بکار رفته باشد: قرعه ٔ مسواک بینداختند. رمال خشتکی از جامه ٔ ماوی بعوض پیروزک سبز برداشت . نظام قاری (دیوان البسه ص 140).